جمعه, 10 فروردین,1403 |
عظیمه رئیسی: «در آخرین لحظات به آفتابگردانها پیوستم!»
 

عظیمه رئیسی: «در آخرین لحظات به آفتابگردانها پیوستم!»

دوشنبه، 27 دی 1395 | Article Rating

آشنایی من با شهرستان ادب به‌واسطة مدیر انجمن ادبی «جیحون»، جناب آقاي احرامیان‌پور، بود. روزی که ایشان به من گفتند می‌توانم در دورۀ پنجم آفتابگردان‌ها شرکت کنم، آخرین مهلت ارسال آثار بود. یادم است در حالی که غذا می‌پختم، گوشی‌به‌دست فرم را پر ‌کردم. یادش به‌خیر!

روزی كه شهرستان ادب اولين تماس تلفني را با من گرفت، شرایط بدی داشتم؛ پدرم تصادف کرده بود و بعد از یک جراحی سخت به خانه برگشته بود. خیلی حالش بد بود و ما هم حال روحی‌ خوبی نداشتیم. چند شبانه‌روز می‌شد که درست نخوابیده بودیم و شرایط سختی بود. بعد از مصاحبه به اهل خانه گفتم که باید شعر بگويم. پدرم گفت «برو توي اتاق و فکر هیچی رو نکن.» من هم اين بيت را گفتم با کلمه‌های گهواره، خیمه و زمین:

«خالق، زمین را بستر و گهوارة من کرده است
یک خیمه از هفت آسمان، روی سرم گسترده است»

روزی هم که براي اولين اردو به تهران رفتم، وقتی به مؤسسه رسیدم هر چه پله‌ها را بالا می‌رفتم به مؤسسه نمی‌رسیدم! کم‌کم داشتم از رسیدن ناامید می‌شدم که جمعی از دختران آفتابگردانی نوید یک جمع آفتابی را به من داد.

 

 

عظیمه رئیسی مهرآبادی

مهرآباد ابرکوه (استان یزد)

دوره پنجم آفتابگردان‌ها

تصاویر
  • عظیمه رئیسی: «در آخرین لحظات به آفتابگردانها پیوستم!»
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
نظر جدید

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: