جمعه, 31 فروردین,1403 |
(آرشیو ماه مهر 1395)

مهم تو بودی و هستی مهم نبودم من

مهم تو بودی و هستی مهم نبودم من
مپرس بعد غمت از خودت که بودم من

چه کرده ام؟ تو بگو ها ؟ جز آسمان بودن؟
به پاس جرم نکرده چرا کبودم من

تو هم مرا به غرور شکسته ام بسپار
برو که قایق خوردی کنار رودم من

کدام ساعت صبحم چه جرم جز این که
برای قوم پر از خواب صبح زودم من

بگو که خون کدامین پرنده گردنم است؟
که آسمانم و هر روز دل کبودم من

چرا تبر؟ چه شده؟ من که بت نبودم عشق
به اشتباه نزنیدم که در سجودم من

برای من؛ من تنها؛ منی که اعلی بود
بمان کنارم اگر چه مهم نبودم من

 

مهران فلاح

دوره پنجم آفتابگردان ها

ما همه آفتابگردانیم


مدیر آفتابگردان ها | آفتابگردان ها

06 مهر 1395 2011 0 4

ای کلاس من، آی تخته سیاه!

حس خوبی‎ست اینکه در هر صبح

چشم‎هایی به انتظار تواند

چشم‎هایی که در خزان زمین

با طراوت‎ترین بهار تواند

 

چشمهایی که در خزان زمین

گرمی آفتاب را دارند

آنقدر صاف و ساده و پاکند

حس یک شعر ناب را دارند

 

می شود از نگاهشان خواندن

حل مشکل ترین معما را

دست در دستشان قدم زدنِ

همه ی جاده های رؤیا را

 

قند لبخندهای زیباشان

طعم صبحانه های هر روزم

گرد گچ های زرد تخته سیاه

بهترین جامه های زردوزم

*

همه ی آرزوی من هستی

گرچه هستی تو ناگزیر از من

ای کلاس من! آی تخته سیاه!

لطفاً این شوق را مگیر از من...

 

سعید تاجمحمدی

دوره دوم آفتابگردان ها

ما همه آفتابگردانیم


مدیر آفتابگردان ها | آفتابگردان ها

01 مهر 1395 3599 0 4