پنجشنبه, 30 فروردین,1403 |

با تو پریدن...

نه، پای به سوی تو دویدن دارد

نه، بال برای پر کشیدن دارد

خود را به زمین و آسمان می کوبد

مرغی که سر با تو پریدن دارد

 

 


زینب زمانی | دوره هفتم آفتابگردان ها

04 بهمن 1397 839 0 5

یادگاری

نگاه مضطربم رازدار خوبی نیست

برای رود که دریا مزار خوبی نیست

کنار پنجره ی خانه پیچکی خشکید

تو نیستی و شروعِ بهار خوبی نیست

به تو دچار نبودن دلیل دلتنگیست

و بیقرار نبودن قرار خوبی نیست

ز من مخواه که از عشق دست بردارم

من عاشقت نشوم؟انتظار خوبی نیست!

گرفته ماه زمین را میان آغوشش

محیط شانه ام آیا مدار خوبی نیست؟

زمان رفتنت از من مخواه جانم را

دل شکسته ی من یادگار خوبی نیست...


زهراسادات میریعقوبی | دوره هفتم آفتابگردان ها

04 بهمن 1397 937 0

ای کاش حسن...

شد کوچه پر از حسود،ای کاش حسن...
شد صورتتان کبود،ای کاش حسن...

 

وقتی که میان کوچه مادر افتاد؛
ای کاش حسن نبود،ای کاش حسن...


امیر مؤمنی | دوره هفتم آفتابگردان ها

30 دی 1397 819 0

یاقوت کبود


بسم الله الرحمن رحیم
#شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله بر شما تسلیت

اللّهم صلّ علی فاطمهٔ و أبیها و بعلها و بنیها و السرّ المستودع فیها بعدد ما أحاط به علمک


پشت در بود که آن سنگدل آمد پا زد 
آتش کینه خود را به دل دریا زد

 

پشت در بود که دیوار به لرزش افتاد
کوچه نشنید چه شد دست به این حاشا زد

 

میخ قلاب شد و زد به گلوی ماهی
در به دیوار همین حرف دو پهلو را زد

 

پسرش شد سپرش تا که ولی جان گیرد
سندش هست که با خون خودش امضا زد

 

بستری بود نمی شد که قدی راست کند
داس تا زد کمر یاس نبی را تا زد 

 

صبح خورشید علی  خنده به لبها آورد
شب که شد جذر غمش مد شد و هی بالا زد

 

روی مهتابی یاقوت کبودش را دید
 حسرت و آه به جان همه ی دنیا زد


#عفت_نظری


عفت نظری | دوره پنجم آفتابگردان ها

29 دی 1397 1025 0 5

رباعی

  • دور و بر ما شلوغ و بس تنهاییم
  • آن رود نرفته در دل دریاییم
  •  
  • بی مهری دوستان به دل آتش زد
  • ما سوختگان سردی دنیاییم

میلاد خانی


میلاد خانی | دوره هفتم آفتابگردان ها

22 دی 1397 811 0 5

نشان

میلاد حضرت زینب سلام الله مبارک

بسم الله الرحمن الرحیم

 

نسیمش تا وزیده قاصدک‌ها را روان کرده
و مادرهای بسیاری صبور و پهلوان کرده

 

کبوترهای دور گنبدش همواره در گردش
درون سینۀ عشاق بی‌شک آشیان کرده

 

خریده ناز معشوقان خود را با گذشتن‌ها
 بلیط عاشقی را  هم پس از این‌ها گران کرده

 

دوباره خطبه‌خوان شام و کوفه رفته بر منبر
و با عباس‌هایش دشمنان را نیمه‌جان کرده

 

هر آن کس بی‌تفاوت بوده را هم مست خود کرده
از این می‌ها ننوشیده کسی، بی‌شک زیان کرده

 

دگر سرباز با سردار فرقی بین‌شان هم نیست
که بی‌بی عاشقان خویش را بی‌سر نشان کرده

 

 عفت نظری


عفت نظری | دوره پنجم آفتابگردان ها

22 دی 1397 889 0 3

صبح رستاخیز

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

من همانم که شبی گم کرد راه چاره را
روشنم کن  تا نبینم نفس آتش پاره را

 

دل سیاهی کار دستم داده اما دلخوشم 
 لطف تو وقتی طلا کرده ست سنگ خاره را

 

در مدارت مشتری ها رفت و آمد میکنند
پرتو  لطفت گرفته دست هر سیاره را

 

بی برات کربلا غرق است کشتی های من
اشک ها را دیده ای یا موج تخته پاره را

 

زیر ایوان طلایت سالها مستأجرم
گرچه صاحبخانه میخواهی من آواره را

 

می زند هر چهارشنبه نبض من پر پر ولی
صبح رستاخیز من روزی ست که نقاره را...


#عفت_نظری


عفت نظری | دوره پنجم آفتابگردان ها

22 دی 1397 874 0 3.75

رضایم اوست

بسم الله الرحمن الرحیم

 

پریشانم پی درمان دردم راه می افتم 
به یاد لحن فرزند رسول الله می افتم

 

همان لحنی که شیرین بود و لذت داشت تکرارش
دلم قرص  همان  وعده است یاد ماه می افتم

 

هزاران سکه ی دنیا  نمی ارزد به دیدارش
گدایش بودم از اول به پای شاه می افتم

 

که دستم را بگیرد ""بر سرم دستی کشد شاید
موجه گردم"(۱)و در صحن طوسی آه....می افتم

 

به من گفتند دیوانه پریدی یا که نه گفتم:
"رضایم "اوست روزی دست  خاطر خواه می افتم 

 

سپردم دست او آینده ام را چون که میدانم
به دست من اگر  باشد درون چاه می افتم 

 

#عفت_نظری

(۱)شیخ حسنعلی نخودکی می فرماید شب 23 ذی القعده شبی است که هیچ کسی از در خانه امام رضا علیه السلام دست خالی نمی رود،  علت آن هم این است که در عالم مکاشفه ای امام رضا علیه السلام را میبیند که در جای نشسته است و زواری را که دسته دسته به زیارت ایشان می آیند هرکدام به شکل یک حیوان هستند و ایشان در همانجا یک منبری گذاشته اند و زوار که وارد می شوند ایشان دستی بروی سرشان می کشند و چهره ها عوض می شود و به صورت موجه وارد حرم می شوند.


عفت نظری | دوره پنجم آفتابگردان ها

22 دی 1397 860 0 5

ماه

او آمده است تا دوباره برود

وقتش برسد ،به یک اشاره برود

نه!فکر نکن، در شب تو می ماند

ماه آمده است با ستاره برود


زینب زمانی | دوره هفتم آفتابگردان ها

19 دی 1397 958 0 5

۱۷ دی، حذف حجاب

خواهرم چادرت گلی خوشبوست

گرچه دور و برت پر از خار است

بین خار و تنت همین چادر

مثل دژ، مثل سد و دیوار است

 

نوری از جنت برین است آن

خواهرم زینتی چنین داری

دیگران را به حال خود بگذار

مثل زهرا نشان ز دین داری

 

ماه در چادر شبش زیباست

زیر چادر چقدر ماه شدی

با همین بال و پر شبیه ملک

کامل و مثل بدر، ماه شدی

 

چادرت را ببوس و بر سر کن

چون که آن فرش پای فاطمه است

گرچه امروزه حفظ آن سخت است

حافظ رازهای فاطمه است


رقیه هژبری | دوره هفتم آفتابگردان ها

18 دی 1397 1628 0 5

دِیَم را کن تو شیدایی

تمام شعر هایم راوی یک حس پنهان است 

تو از احساس می گفتی؛ من از عقلی که حیران است 

 

من از چشمان تو مستم و با سرخیش همدستم 

به این پیمانه دل بستم_اگرچه سست پیمان است _

 

اگر قلبم؛ به شوقت می تپم هر روز بی منت 

که خون از گرمی اسمت روان در بین شریان است 

 

من آن سرباز تنهایم که بازنده است و می جنگد 

ولی مرز دلش امن است؛ نگاه تو نگهبان است 

 

کلاه مرد و زن از سر بیفتد بی گمان وقتی 

تو از سر روسری اندازی و مویت پریشان است 

 

تو یوسف نیستی اما اگر رفتی یقین دارم 

که تهران می شود کنعان و خانه بیت الاحزان است 

 

بخندی صبح یلدایی، دِیَم را کن تو شیدایی 

که این لبخند کوتاهت بهاری در زمستان است 


مستانه آقاخانی | دوره هفتم آفتابگردان ها

14 دی 1397 822 1 4.63

دوستت دارم...

«دریاچه»

دوستت دارم

و از تمام حرف ها

صدا ها

واژه ها

جاری ام

چنان چون دریاچه ای

که در کوهستانی گرفتار شده

و از روزنه ای محال

خودش را

به دره پرتاب میکند...


فاطمه مستوفی | دوره هفتم آفتابگردان ها

04 دی 1397 887 0

بهانه ای به نام جنگ

امروز یک خرابه و دیروز خانه بود
آوار شکل تازه این آشیانه بود

 

بر دوش خاکی در و دیوار آن هنوز
یک کوله بار خاطره عاشقانه بود

 

سویی به چشم پنجره هایش نمانده بود
اما هنوز منتظر اهل خانه بود

 

در گوشه ای عروسک زخمی میان خاک
دلتنگ عطر یک بغل کودکانه بود 

 

کنج قفس، قناری غمگین و ساکتی
مثل همیشه منتظر آب و دانه بود


آن خانه ای که بود محبت نشانه اش
حالا مزار چند گل  بی نشانه بود

 

دنیا نداشت چشم تماشای عشق را
در این میانه جنگ،فقط یک بهانه بود

 

لیلا علیزاده


لیلا علیزاده | دوره هفتم آفتابگردان ها

26 آذر 1397 1473 0 5

ملک مرگ

مجبور شدم با ملک مرگ در اُفتم
تا بلکه کمی دیرتر از پای بیفتم

با رحم به این غنچه پژمرده نظر کن
بگذار بر این دیده قدم، بلکه شکفتم

آنچه که مرا از نفس انداخته ای دوست
آن راز مگو بود که در سینه‌ نهفتم

کذب است که گوشم به نصیحت شنوا نیست
یک عمر من از حضرت دل پند شنفتم

هر جور که شد حرف دلم را زدم امروز
فردا که شد ای عشق نگویی که نگفتم


سیدجعفر حیدری | دوره هفتم آفتابگردان ها

18 آذر 1397 1305 0 3.5

حنای پینه

دست های زخمی اش حنای پینه بسته است
 زیر بار زندگی تنش همیشه خسته است

دست میکند درون جیب خالی کتش
بند زندگی شبیه جیب او گسسته است

پینه میزند لباس های کهنه را ولی
هیچ مرحمی به روی زخم دل نبسته است

توی جیب کوچکش به جای پول های سبز
قبض گاز وبرق و آب خانه دسته دسته است

یاری اش نمیکند دوباره کفش پاره اش 
از نفس  بریده گوشه ای ز پا نشسته است

مرد گریه میکند اگر شبیه او دلش
بارها به جرم کارگر شدن شکسته است

خسته از مرور غصه های زندگی ،چرا
کارخانه های شهرشان همیشه بسته است

روزنامه ها به جای کار  اگهی زدند
از فروش کارخانه ای که ورشکسته است


لیلا علیزاده | دوره هفتم آفتابگردان ها

18 آذر 1397 1271 0 4.5
صفحه 7 از 29ابتدا   قبلی   2  3  4  5  6  [7]  8  9  10  11  بعدی   انتها