جمعه, 07 اردیبهشت,1403 |
مطالعه شعرهای بهاری آفتابگردانها در روز طبیعت
 

مطالعه شعرهای بهاری آفتابگردانها در روز طبیعت

دوشنبه، 13 فروردین 1397 | Article Rating

در غروب آخرین روز تعطیلات نوروزی که به «سیزده به در» معروف است و در تقویم جلالی روز طبیعت نام گرفته است؛ به مطالعه تعدادی از سروده های بهاری آفتابگردانها میپردازیم. گفتنی ست این مجموعه شامل سروده هایی است که در نوروز سال گذشته در مجله ی خبری آفتابگردانها در تلگرام منتشر شده است. 

 

پیمان طالبی _ دوره اول آفتابگردانها

 

مرا دو مرتبه مهمان به دیدن آمده بود

«بهار» آمده بود و «شکفتن» آمده بود

 

نسیم در تن گلزار روح تازه دمید

درخت را نفسی تازه در تن آمده بود

 

زبان هرچه زبان آور است در نزد

درخت – منبر گنجشک! –، الکن آمده بود

 

برای پیشکش گل به هرچه معشوق است

چه احتیاج به گلدان، که گلشن آمده بود

 

هر آنچه عاشق و معشوق، خوب و خوش بودند

هر آنکه دوست، به دیدار دشمن آمده بود

 

بهار آمده بود از دوباره اما آه

چه بر سر دل دیوانه من آمده بود؟

 

 

زهرا علیشاهی _ دوره اول آفتابگردانها

 

آراسته، چون مناظر نوروزی

در بین هزار زائر نوروزی

همراه بهار آمدم شهر خودم

گفتند به من "مسافر نوروزی"!

 

 

سعید تاج محمدی _ دوره دوم آفتابگردانها

 

باز هم شوق بهار آمد به استقبال من

باز تحویل تو شد تقدیر ماه و سال من

 

تا گره خورده است بر گیسوی تو اِقبال من

باز کن زلف سیاهت را و حوّل حال من

 

ای که فروردین وصلت غایت آمال من!

می شود نو، روز من تا نو کنی احوال من

 

تا تو با مایی چه خوش، حالِ من و اَمثال من

تا منم با تو، چه خوش حال من و اِمسال من

 

گر بریزد چشم تو در قهوه ی رمّال من

می شود سرشار شوق و شادمانی فال من

 

آی! طبع شعر من! اندیشه ی سیّال من!

ای برای پرزدن در اوج رؤیا بال من!

 

ای غزال خوش خرام و خوش خط و خوش خال من!

هر چه دارم مال تو، لبخندهایت مال من

 

 

مرجان بیگی فر _ دوره سوم آفتابگردانها

 

بهار آمده بی سار ها، قناری ها

رسیده از پی آن چشم انتظاری ها

 

بهار آمده با روی زرد و دست تهی

بهار آمده در اوج شرمساری ها

 

بهار آمده اما هنوز میسوزند

میان سردی این روستا بخاری ها

 

نمیخرد لچک سرخ هیچ کس در ده

نشسته اند به خاک سیاه گاری ها

 

صدای شادی سرنای عید گم شده است

میان شیون و اندوه سوگواری ها

 

به زمزمه پدرم «دی بلال» می خواند

به یاد نغمه ی «مسعود بختیاری» ها

 

 

ابراهیم چاووشی _ دوره چهارم آفتابگردانها

 

ماه و ستاره چشم تو را دید می زند

زیبایی تو طعنه به خورشید می زند

 

از خود مراقبت کن از این پس شکارچی

در چشمش آنچه را که درخشید می زند

 

هر شاعری که محو تو شد، با وجود تو

آیا دم از بهار و گل و عید می زند؟

 

چون صخره در کناره دریاست بخت من

بر بختم آب، نعره تهدید می زند

 

مانند موج نا به خرد، دست روزگار

سیلی به صخره، تا که خروشید می زند

 

کرمی که از تنیدن یک پیله عاجز است

دم از پریدنش به چه امید می زند

 

از خود هر آنچه داشت فراموش می کند

وقتی کلاغ دست به تقلید می زند

 

 

فائزه شفیعی _ دوره چهارم آفتابگردانها

 

سال قدیم رفت و دوباره جدید شد

پس روزهای آخر اسفند، عید شد

 

از توی تُنگ های بزرگِ مغازه ای

آمد، اسیر تَنگیِ تُنگی جدید شد

 

کم کم میان خانۀ نو غصّه‌اش گرفت

شادی، دوید از دلِ او، ناپدید شد

 

ماهی میان تُنگ به سختی نفس کشید،

تا این‌که باز، دردِ عمیقش شدید شد

 

یک روز مانده تا که زمستان شود بهار،

ماهی میان تُنگ بلورش شهید شد...

 

 

 سید علی لواسانی _ دوره اول آفتابگردانها

 

خسته از وعده و وعیدم من

به کجا با شما رسیدم من

 

شادی ام را کسی نمی خواهد

عید بی دید و بازدیدم من

 

هر امیدی که کاشتم روزی

حسرتش را همیشه چیدم من

 

تا خلایق به خواب تن دادند

دل ز رویای خود بریدم من

 

بودنم را بیا و قدر بدان

آه تقویم! روز عیدم من

 

تو هم آری، مرا نمی خواهی

تو نگفتی ولی شنیدم من

 

 

امیر سلیمانی _ دوره سوم آفتابگردانها

 

چشم انتظار آمدنت مانده ام بهار

ابری بیار و بر دل خشکیده ام ببار

 

اسفند بی قرار تر  از من نشسته است

در انتظار بوسه ای از گونه های یار

 

با شاخه های خشک درختان غزل بساز

چرخی بزن،برقص و مرا هم به خود بیار

 

می رقصی و زمین و زمان سبز می شود

گیسو شکوفه دست از این رقص بر مدار

 

آشیق ها گِرایِلی* تازه خوانده اند

در نغمه ها به یمن تو ای لطف روزگار

 

آرامش دوباره ی جان زودتر بیا

نام تو مرهمی است به هر قلب داغدار

 

تنهایی ام به چشم می آید میان جمع

مثل سپید ماندن یک دانه ی انار

 

از شوق تو زبان غزل آذری شده است:

دونیاده هر نه وار سَنین عشقینله جان تاپار

 

 

*گِرایِلی:ترانه های آذری عاشیق های آذربایجان که در وصف طبیعت خوانده می شود.

 

ترجمه ی مصرع آذری:هر آنچه در دنیاست از شوق عشق تو جان می گیرد.

 

 

سعید مبشر_ دوره پنجم آفتابگردانها

 

شد فصل بهار و عطر گل ها پیچید

بوی نم خاک، بوی صحرا پیچید

 

باران که تمام شهر را آذین بست

در ماذنه ها صدای دریا پیچید

 

 

 

محمدمهدی خان محمدی _ دوره اول آفتابگردانها

1.

جلوه داده بود

گوشه ی حیاط را

 

گل که برگ برگ

شرح کرده بود

زندگانی پس از ممات را

 

2.

 

صخره گفت:

«زندگی خواب راحتی است»

 

غنچه ای

 صخره را درید و گفت:

«در دل تمام ذره ها قیامتی است»

 

 

زهرا بشری موحد _ دوره اول آفتابگردانها

 

بوی اسفند در مشامم بود

و بهاری که می رسد از راه

بوی گل، بوی خاک، بوی درخت

روی قانون پایدار گیاه

 

لمس کردم شکوفه هایی را

که لباس حریر پوشیدند

مست بودند از نسیم بهار

خواب گیلاس و سیب می دیدند

 

بلبلی روی شاخه ها می خواند

که بگوید بهار می آید

که بگوید اگر دلی خوش بود

با زمستان کنار می آید

 

می روم مثل سبزه های جوان

بر لب جوی آب بنشینم

جای حافظ کنار من خالی است

گذر عمر را که می بینم

 

چایِ آتش چشیده می نوشم

در دهانم حلاوت قند است

اولین پنجره به سوی بهار

آخرین روزهای اسفند است

 

 

حدیثه هاشمی _ دوره پنجم آفتابگردانها

 

توی خیابان

می خواند آواز

آن مرد تنها

همراه یک ساز

 

یک دشت پر گل

توی صدایش

فصل بهار است

در دست هایش

 

پوشانده با واکس

او صورتش را

اما لباسش

سرخ است و زیبا

 

چشمان او هست

مانند بابا

رفتم به مادر

گفتم همین را

 

مادر به من گفت

با خنده دیروز

بابای تو هست

یک حاجی فیروز

 

منصوره محبی _ دوره سوم آفتابگردانها

 

چه رنج ها که کشیدی بهارنارنجم

به آرزوت رسیدی بهارنارنجم

 

رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند

ثمر نداده رسیدی بهارنارنجم

 

چه سربلند ز دار درخت دل کندی

بگو چگونه بریدی بهارنارنجم؟

 

به انتظار نشسته هزار نرگس زار

تو نوبرانه عیدی بهارنارنجم

 

شکوفه ها همه بعد از بهار می میرند

تو زنده ای، تو شهیدی بهارنارنجم

 

 

عاطفه جوشقانیان _ دوره پنجم آفتابگردانها

 

خم مکن این شاخه نشکسته را

خشک مکن ریشه وابسته را

 

ابر خسیس ابر پریشان ببار

باز کن این چتر زبان بسته را

 

راه برو روی زمین رود من

زمزمه کن شرشر پیوسته را

 

نور بپاش از همه سو و بدم

روح درختانه هر هسته را

 

روی چمن ها بنشین و بباف

تابلو فرش گل برجسته را

 

این همه پروانگی از باغ کیست؟

بشنو اذان سر گلدسته را

 

سمیه صفدری _ دوره ششم آفتابگردانها

 

من برای هفت سین تنگی بلور آورده ام

سرکه را همراه یک قلب صبور آورده ام

 

تا نمایم روءیت ان قامت رعنای تو

از قضا یک اینه از جنس نور آورده ام

 

سبزه را با یاد رویت، ای شرار چشم من

با دلی سرشار از شادی و شور آورده ام

 

تا که چشم بد ز رویت دور باشد ماه من

سیر را بهر نجات از چشم شور آورده ام

 

گندم جان را به یاد روی گندمگون تو

می فشارم، شیره ای ناب و طهور آورده ام

 

"سیب رویت را چرا از من تو پنهان می کنی"

بی وفا، من یک سبد از راه دور آورده ام

 

در مدار عشق تو تا آنکه کیهانی شوم

سین سنجد را برایت با سرور آورده ام

 

سین هفتم را مکیدم، لحظه تحویل سال

اشک را شاهد بر این چشمان کور آورده ام

 

در فراقت عاقبت ایینه قلبم شکست

من برای هفت سین تنگی بلور آورده ام

 

 

 عفت نظری _ دوره پنجم آفتابگردانها

1

نم نم زد و شعر را رقم زد باران

در کوچه ی ما کمی قدم زد باران

 

او پا قدمش همیشه خیر است ولی

این بار قرار را  بهم  زد  باران

 

2

از زندگی تو سر بر آورد بهار

از ابر دو تا چشم تر آورد بهار

 

با شعبده بازی جناب باران

از جیب زمین گلی در آورد بهار

 

رضا یزدانی _ دوره دوم آفتابگردانها

 

مبارک است آسمانِ آبی، مبارک است آفتاب و باران

خوشا جوانه، خوشا شکفتن، خوشان خوشانی است در بهاران

 

بریز از منقل زمستان، هر آنچه ته‌مانده‌است از اسفند

بریز تا گل کند دوباره، بلوغِ پُر جوش شاخساران

 

سلام کردم به نرگسی مست، جواب از بلبلی شنیدم

به جز محبّت به جز ملاحت، ندیدم از این بزرگواران

 

چقدر شادند غم فروشان، پر از هیاهو همه خموشان

به باده‌ریزی و نوش‌نوشان حواس‌جمع‌اند میگُساران

 

به "سبزوار" درخت رفتم؛ سلام کردم به جان به کف‌ها

کفن‌به‌تن آمدند گل‌ها، کفن‌به‌تن ‌مثل سربداران

 

فقط نه این دید و بازدید است؛ فقط نه تبریک‌های عید است

بهار یعنی به خود رسیدن، به رغم گمگشتِ روزگاران

 

بهار یعنی همین گسستن ز خویش و در خویش تازه‌گشتن

بهار این است؛ ای زمستان! بهار این است؛ ای بهاران!

***

بهارها آمدند و رفتند ولی تو می‌مانی ای همیشه!

من آمدم تا تو را ببینم؛ خودِ خودت را به من بباران!

 

 

نیلوفر بختیاری _ دوره چهارم آفتابگردانها

 

در سفره‌ی هفت‌سین اگر ماهی نیست

از بخت بلند ماست، کوتاهی نیست

 

دلبسته‌ی میهمانی امواجیم

از دریا تا خانه‌ی ما راهی نیست!

 

 

حنظله ربانی _ دوره ششم آفتابگردلنها

1

اعجازِ بلند ِ قاضی الحاجاتی

قرآن مصوّری، پر از آیاتی

 

دستار تو سبز و احترامت واجب

یعنی که تو ای بهار از ساداتی

 

2

در خانه ی آسمان چه شوری برپاست؟!

انگار میان اهل منزل دعواست

 

جنگ است میان صاعقه، باران، ابر

خورشید، بزرگ خانه، کو ؟ ناپیداست !

 

تصاویر
  • مطالعه شعرهای بهاری آفتابگردانها در روز طبیعت
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: