پنجشنبه, 06 اردیبهشت,1403 |
سروده های فاطمی بانوان آفتابگردان
در سوگ مادر :
 

سروده های فاطمی بانوان آفتابگردان

دوشنبه، 08 بهمن 1397 | Article Rating

در ایام شهادت بانوی آب و آیینه، حضرت ام ابیها فاطمه زهرا (سلام الله علیها) میهمان طبع زلال و عرض ارادت بانوان ادوار مختلف آفتابگردان ها به محضر حضرت مادر (س)هستیم.

 

  1. لیلا علیزاده _ دوره هفتم آفتابگردانها

 

به روی شانه با خود می­برد جان و جهانش را

که بسپارد به دست خاک، دست آسمانش را

 

کسی جز سایه اش با او نمی آمد پی تابوت

چه مظلومانه راهی کرده در شب کاروانش را

 

جراحت های پهلو نه ولی نامهربانی ها

از او آخر جدا کردند یار مهربانش را

 

گل یاسش سپید آمد ولی با روی نیلی رفت

همین شرمندگی می کشت آخر باغبانش را

 

برای بار آخر درد دل میکرد با یارش

که میگیرد از این پس چاه،جای همزبانش را

 

نمیداند چه شد، وقتی به خود آمد که دیگر دید

به قلب خاک های سرد بخشیده است جانش را

 

اگر چه چشم ما هرگز نبوده زائر خاکش

بپرس از شعله های سرخ آتش داستانش را....

 

 

  1. عاطفه جوشقانیان _ دوره پنجم آفتابگردانها

 

کنار فضه صمیمانه کار می کردی

به کار کردن خود افتخار می کردی

 

درخت های بهشتی به پایت افتادند

همان شبی که هوای انار می کردی

 

فقیر پیش تو می رفت اسیر برمی گشت

تمام عالمیان را دچار می کردی

 

دلیل خنده حیدر! چه شد که بعد پدر

مدام گریه بی اختیار می کردی؟!

 

چه شد محبت همسایه ها؟ دعایت را

چه مادرانه به آن ها نثار می کردی..!

 

تمام مردم اگر کور و کر، علی دیده ست

فدک فدک همه جا را بهار می کردی

 

به روزگار علی خار و تیغ رو آورد

شبی که پشت به این روزگار می کردی

 

چقدر خانه مرتب شد آن شب آخر

اگر مریض نبودی چکار می کردی؟

 

  1. زهرا دهقانپور _ دوره ششم آفتابگردانها

 

در غزل تا حرف بانوی دوعالم میشود

قامت هفت آسمان زیر غمش خم میشود

 

هرکسی از ماجرای کوچه چیزی بشنود

روزهای فاطمیه غرق در غم میشود

 

آسمان هم نیلی اش را وامدار روی توست

از کبود صورتت شب رنگ ماتم میشود

 

هرکجا گشتم نبودی آه بانوی بقیع

بی نشان تو، مسیرم باز مبهم میشود

 

کاش میشد دید یک لحظه مزارت را فقط

آخر از دنیا خدا چیزی مگر کم میشود؟

 

گرچه میسوزد دلت از داغ محسن تا ابد

تازه میگردد غمت وقتی محرم میشود

 

  1. افسانه سادات حسینی _ دوره ششم آفتابگردانها

 

هر شب تنور خانه ای گرم است

یک کوچه دائم عطر نان دارد

جاریست در خوابش قدم هایی

 یک کوچه دائم میهمان دارد

 

یک زن به بخت دختران شهر

هر شب امید و نور می پاشد

یک زن که راز آفرینش نیز

باید میان مشت او باشد

 

گیسوی هر رود یتیمی را

او، مادرانه می زند شانه

در سایه سار چادرش،باعشق

هر سار و قمری می کند خانه

 

عمری نمک گیر است،شرمنده است

از پینه ی دستان او، دستاس

بر چهره ی خندانش، آیینه

چین و چروکی می کند احساس

 

سجاده ی او دشتی از نور است

باغ بهشتی در دلش پنهان

آلاله هایی سرخ بر دستش

دامان سبزش یک شهیدستان

 

یاس کبودی باز می خواند

آهسته لالایی برای بید

بین غبار کوچه ی بن بست

پیداست ردّ گامی از خورشید

.

.

هر شب تنور خانه ای گرم است

یک کوچه دائم عطر نان دارد

جمعه ، می آید یک سفر کرده

این کوچه شوق میهمان دارد ....

 

  1. ملیحه شجاعی زاده _ دوره چهارم آفتابگردانها

 

دانه دانه چیده مهرش را میان بافه هایش

شالگردن ذکر می گوید به آهنگ دعایش

 

تار و پود خانه زیر دست هایش جان گرفته

تافته از آبی احساس خود سقفی برایش

 

سفره ی این زندگی از برکتش رونق گرفته

کاسه ای از عشق ،یک جرعه نگاه باصفایش

 

هر زمان سجاده اش لب را به تسبیحی گشوده

عرش می آید به استقبال عطر ربنایش

 

مادرم از ابتدا همسایه ی خورشید بوده

مانده در بالا بلند آسمان ها جای پایش

 

با لبان مادرم هر چند خنده خو گرفته

آه ،اما بین تسبیحات می لرزد صدایش

 

جای دستان کسی آخر نمانده زیر چشمش

در تب پس کوچه ها نگذاشتند اورا رهایش

 

دست بابا باز بوده تا پناه خانه باشد

آشناها جور دیگر بوده اند از ابتدایش

 

بافه های شال روضه ،ذکر تسبیح، اشک مادر

روضه خوان آغازخواهد کردشرح ماجرایش

 

  1. سيده كوثر حسينى _ دوره پنجم آفتابگردانها

 

خم مى شود مقام غزل پيش پاى نور

غربت پر از سكوتِ غم بى صداى نور

 

باران گرفته در دل بيتاب واژه ها

چاهى ست مأمن همه ى واژه هاى نور

 

غنچه به خون كشيده شدوظلم قدكشيد         

در خون نشست خاطره ها در خفای نور

 

تاریک شد زمیـن و زمان پیش چشم در         

مانده است داغ و سوگ و خزان در سرای نور

 

در عشق حرف اول و آخر نوشته شـد           

شعـر خدا که پر زده تا اعتلای نور

 

شب میزبان رسم  وصال ستاره هاست           

آرام و با شکـوه بـه سوی خدای نور

 

  1. سارا راکعی _ دوره هفتم آفتابگردانها

 

درد هایم مُچاله ام کردند

درد دارم،کسی حواسش نیست

مثلِ بیمار لاعلاجی که

مرگ هم آخرین تقاصش نیست

 

مرگ حق است،حقِ مادر را

زودتر داده اند و او پر زد

کنج دیوار،آرزویم ریخت

صاحِبِ خانه مثلِ او در زد-

 

آتَشِ کوچه،ناخُنِ مسمار

باز  تاریخ  اتفاق  افتاد

خیمه ی اشک های من می سوخت

گوشه ی چادرم،چراغ افتاد

 

تو مرا زیرِ چادرت بِنِشان

شب سیاهست،نورِ ماهم باش

بی کسی سر پناهِ خوبی نیست

کمکم کن،خودت پناهم باش

 

مادرم نزدِ آسمان برگشت

ابریَم باز،حضرَتِ کوثر

مادرِ آسمان،دوباره بتاب

'السَّلامُ  علیک' یا مادر

 

دستِ من را بگیر پیچیده

تویِ کوچه شمیمِ حضرَتِ یاس

آب مهر نگاهِ پاکِ تواست

تشنه ام باز،مادَرِ عبّاس

 

آتش و باد و خاک شرمنده ند

آب حتی شد از خجالت آب

دینِ خود را ادا نکرد،فرات

مهرتان بود،مادَرِ ارباب

 

مادرم قبل رفتنش می گفت:

دشمنان،زخمِ کهنه ای هستند

دوستان،مثلِ مردم کوفه ند

دوستان،نامه های سر بستند

 

 زخم هایِ  دلم عمیق تراست

بانگاهت،مرا مداوا کن

کاسه ی صبرو جرعه ای از عشق

گوشه ی سفره ی دلم جا کن

 

هدیه کن عطرِ مهربانی را

معجزه می کنی تو با لبخند

سائلِ عشقِ بی دریغِ توام

برِکَت می دهی به گردنبند

 

گوهری،اسوه ی زنان هستی

با حجابت کنارِ نابینا

ماه در پشتِ ابر پنهان است

مرقدت نیست،همسرَ مولا

 

حتم دارم طلوع خواهی کرد

یوسفت باز می شود پیدا

می گذارم به رویِ دختَرِ خود

نامِ زیبایِ فاطمه زهرا

 

  1. فاطمه حق بین _ دوره هفتم آفتابگردانها

 

ببخش اگر که حقیرم برای نام بلندت

 ببین چگونه می افتم به پای نام بلندت

 

تو فاطمه تو زکیه تو انسیه تو حمیده

"هزار جان گرامی" فدای نام بلندت

 

سعادت است تفاخر به این که از همه عالم

نشسته است به دوشم همای نام بلندت

 

در اوج سختی اگر که شکسته بال و پر من

رسیده است به دادم دوای نام بلندت

 

برات کرب و بلا را اگر به دست بگیرم

گرفته ام همه چیز از لوای نام بلندت

 

صدام کرد و ندادم جوابْ "فاطمه" اش را

ببخش اگر که حقیرم برای نام بلندت

 

  1. راحله عزیززاده _ دوره هفتم آفتابگردانها

 

برای چشم تو بانو اشاره لازم نیست

به بیقرار قرار دوباره لازم نیست

 

چوماه از رخ تو زاده میشود هرشب

به آسمان من آیا ستاره لازم نیست؟

 

و چشم های تو داروی دردهای من اند

برای سوز و تبم راه چاره لازم نیست

 

چو بخت یوسف از آغاز راه می لنگید

گناه پیرهن پاره پاره لازم نیست

 

ببین تمام تنم التهاب رفتن توست

به مرد بی پر و بالت نظاره لازم نیست؟

 

به دور چشم مدینه ؛ بخند فاطمه ام!

برای نیت خیر استعاره لازم نیست

 

10.سعیده کرمانی _ دوره هفتم آفتابگردانها

 

خفه می شد درون حنجره ها

هر صدایی که داشت شر میشد 

لقمه ی گرم عافیت طلبی 

رونق سفره ی  بشر میشد 

 

جز صدای چکاچک بیلی 

موقع صاف کردن یک قبر 

هیچ حرفی سکوت را نشکست 

هیچ راهی نبود غیر از صبر 

 

نردبان های آسمان میسوخت

حبس میشد دعای اهل زمین 

زیر خاکستری شک آلوده 

دفن میشد گدازه های یقین 

 

روزنی را ولی نشان میداد 

آیه ی روشن قنوت کسی 

گریه هایش بلند شد شاید

بزند بر دل سکوت کسی

 

بر سرش میکشید چادر را 

کوچه های غبار را میشست 

شعله های نحیف ایمان را 

شب به شب بین خانه ها میجست

 

گوش شهر سیاه را هر روز 

با صدایی سپید کر میکرد

نور را ذره ذره میتاباند 

سایه‌ را رو سیاه تر میکرد 

 

از میان مسیر با دستش

خار هارا دوباره بر میداشت

در دل سرد سیر آدم ها 

چشمه چشمه بهار را میکاشت 

 

سیلی سرد سایه ها اما

خیمه زد بر تلالو خورشید

ابرها پرده ی عزا شده بود

خون رگهای آسمان جوشید

 

آب خوش بر گلویمان سد شد 

استخوان را به بغضمان بستند 

پیش چشمان  روشن خورشید 

آسمان را به ریسمان بستند

 

11.زهرا غلامزاده مهرآبادی _ دوره هفتم آفتابگردانها

 

کوچه می‌خواست علی دست به زانو بزند

خانه را یک شبه از عطر تو جارو بزند

 

کوچه می‌خواست که هم ناله ی باران بهار

چشمه ی چشم علی پیش خزان رو بزند

 

ناگهان آتشِ این معرکه را برپا کرد

تا که فانوس غمت یک تنه سوسو بزند

 

قنفذ از باغ دلت خوشه  ای از ریحان چید

تیشه آورد که بر ریشه ی شب بو بزند

 

جلوی چشم علی میخ به پهلوی تو زد

تا به شمشیر دو سر ، زخم دو پهلو بزند

 

نمک عشق تو در کام جهان شیرین است

سفره ی خانه به خرما و به نان رنگین است

 

نور خورشید از انوار تو جان می گیرد

ماه از روزن چشم تو نشان می گیرد

 

مطلع هر چه طلوع ست دل روشنِ تو

هل أتی می شکفد از گل پیراهن تو

 

چهارده فصلِ تنومند به بار آوردی

چهارده مزرعه همرنگ بهار آوردی

 

چشمه ی کوثر تو زمزمه لبها شد

نقش سربند قلم "فاطمةالزهرا" شد

 

تصاویر
  • سروده های فاطمی بانوان آفتابگردان
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: