جمعه, 10 فروردین,1403 |
شاعری که بدقول نشد...!
 

شاعری که بدقول نشد...!

چهارشنبه، 24 خرداد 1396 | Article Rating

خاطره ای از طیبه عباسی از اعضای دوره چهارم آفتابگردانها در حاشیه دیدار شاعران با رهبر انقلاب(مد ظله العالی):

گفتم نمی توانم از او چنین درخواستی کنم. گفت بیچارگی یعنی اینکه به محضر ولی خدا برسی و دست خالی برگردی. گفتم صدایم به صدایش نمی رسد گفت تو بگو، او اگر بخواهد می شنود!

گفتم نمی دهد. گفت اگر جرات نداری برای خودت بخواهی برای من بخواه.

گفت اصلا اگر برای من نخواهی به خانه راهت نمی دهم و این را جدی گفت!
در راه رفتن به بیت بارها فکر کردم که چطور این قضیه را به رهبر بگویم. هرسال حضرت آقا چند دقیقه قبل از نماز برای سلام و احوالپرسی می آمدند ولی فقط آقایان می توانستند جلو بروند و با ایشان صحبتی داشته باشند.

البته می دانستم حضرت آقا حواسشان به خانم ها هم هست و برای چند ثانیه هم که شده سر سفره ی افطار می آیند و به خانم ها خوش آمد می گویند...
با بقیه ی خانم ها نقشه کشیده بودیم موقع افطار وقتی حضرت آقا از جلوی ما رد می شوند من قضیه را به ایشان بگویم و بعد که آقا به من انگشتر تبرکی دادند بقیه خانم ها هم از ایشان انگشتر بخواهند؛ اما برعکس هر سال، حضرت آقا نیامد و رد نشد و ما مطمئن شدیم که دیگر آن چند لحظه دیدار خصوصی برای خانم ها پیش نخواهد آمد. من آن شب به علت فشار روزه حال مساعدی نداشتم. بعد از افطار رفتم که آبی به دست و صورتم بزنم. وقتی برگشتم متوجه شدم به محض اینکه خانم ها وارد بیت شده اند، حضرت آقا آمده اند سمتشان و بعد از خوشامدگویی، دعایشان کرده اند. خیلی حسرت خوردم که از دعا جامانده ام. به خاطر قولی که داده بودم روی یک تکه کاغذ کوچک نوشتم:


"به انگشتر رضا شد از قسیم النار والجنه
گدا کاهل که باشد می رود اینگونه از کویش*
آقا جان سلام. قول داده ام بدون انگشتر تبرکی شما به خانه برنگردم"


کاغذ را دادم به یکی از محافظ ها و تا آخرین لحظه مطمئن بودم که نوشته ام به ایشان نمی رسد. وقتی جلسه تمام شد دوباره آقایان دور حضرت آقا جمع شدند و ازدحام شد و من دیگر روی ماه حضرت آقا را نمی دیدم که یکدفعه دست آقای قزوه همراه با یک تکه کاغذ و یک انگشتر از وسط جمعیت بالا آمد و گفت: "طیبه عباسی کیه؟ اینو بدید به طیبه عباسی".


از شدت خوشحالی همان جا وسط جمعیت نشستم و دیگر گریه امانم نداد. نه بخاطر اینکه چشمان رهبرعزیزم به دستخط من افتاده بود، نه به خاطر انگشتری که به دست مهربان و دعایشان متبرک شده بود، بخاطر اینکه حضرت آقا نخواسته بودند من بدقول شوم.

 این خیلی مرا متاثر کرد.
تنها انگشتری که رهبر امسال هدیه داد ، برای بدقول نشدن من بود...


*بیت از دوست عزیزم سیده تکتم حسینی

تصاویر
  • شاعری که بدقول نشد...!
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: