ﺳﻪشنبه, 28 فروردین,1403 |
 

خاطره ی حلیم خوران

جمعه، 03 شهریور 1396 | Article Rating


با خبر شدیم(یعنی خود به نتیجه رسیدیم ) طی توطئه ی محرمانه ای! محموله ای از نمک را در جا شکری های بینوا جاسازی کرده اند و آن شد که این شد:

به شوق اینکه صبحانه، عزیز دلبری داریم
شکم صابون زنان در راه، حال دیگری داریم
رسیدیم و شعف ما را به پای میز می خواند
نشستم در کنار یار(خانم جبه داری)، دارد چیز می خواند
رفیقان کاسه ای در دست، مستان می رسند از راه
رسیدند و نشستند و شروع کردیم، بسم الله... 
هوس کردیم تا شیرین کنیمش کام هامان را
شکرریزان ما بس کرد شیرین جام هامان را
منی که درس منطق را همیشه خوب فهمیدم
نقیضین عجیبی را درون کاسه می دیدم!!! 
به روی خود نیاوردم منی که خویشتندارم 
ولی سر درونم را خبر می داد رخسارم
خدایا معذرت می خواهم از این بیت نازیبا🙏
گمانم حضرت حافظ برایم خواند بیتی را
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها 
که عشق آسان نمود اول،ولی نه این هلاهل ها
نه راه پیش دارم من، نه راه پس که برگردم
خدایا من شکر خوردم، شکر خوردم که بد کردم
حریمت دور از چشمان شور هر نمکدان باد
حلیمم حلم باید داشت مرگی هم اگر رخ داد
برای سفره ها شیرین زبانی می کنی جانا 
نمک می ریزی اما تو، دو رو داری برای ما
تو را همچون عسل پنداشتم، اینقدر افزودم!! 
 نمک پرورده ام کردی و هم کردی نمک سودم
مگر این آب رفته باز می گردد به رود ما؟ 
خداحافظ حلیم ما، خداحافظ درود ما! 
بیولوژیک، تنها این به ذهنم زد، "ترور"، اما
چرا با من، چرا با تو، چرا با او، چرا با ما؟! 
به این شیرین شور خود بیا تلخی نیفزائیم
نه تسلیم است کار ما، مسلح باز می آییم
#محدثه_خاکزاد

#دوره_ششم_آفتابگردانها

#ما_همه_آفتابگردانیم

ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: