جمعه, 10 فروردین,1403 |
زبان، تفکر و امکان‌های شاعری / آرزو ارجمند
 

زبان، تفکر و امکان‌های شاعری / آرزو ارجمند

دوشنبه، 29 آبان 1396 | Article Rating
به نام خدا زبان، تفکر و امکان‌های شاعری هر تمدنی برای شکل‌گیری، مبدأ و منشأیی دارد و بر هسته‌ای مرکزی استوار است و آن، تفکر است. همه‌ی ما به‌عنوان انسان، مجموعه‌ای هستیم از پیوندها و نسبت‌هایی که با خودمان، جهان و آدمیان داریم و نیز اعتقادات و ارزش‌هایی که همه‌ی این‌ها، تفکر ما را شکل می‌دهد که در لایه‌ی بعدی، اعمال را می‌سازد. درواقع، تفکر ذات اعمال است و این، ورود به حوزه فرهنگ است؛ هر عملی که فرد انجام می‌دهد فرهنگ اوست. در لایه‌ی بیرونی‌تر یعنی تمدن، انسان شروع به ساختن سخت افزارهایی می‌کند برای راهبرد فرهنگ و عمل. در واقع تمدن، پاسخ به نیازهای تفکر است. مثلأ وقتی اعتقاد این باشد که زندگی عرصه‌ی عبودیت الهی است، این تفکر، فرهنگ و عمل متناسب با خود را شکل می‌دهد و در ادامه، منجر به تمدنی می‌شود در جهت بندگی الهی و عبودیت هرچه بیشتر. برعکس، اگر دنیا را محل عیش و شهوت‌رانی بدانیم، تمدن دیگری متناسب با این تفکر رقم خواهد خورد. در واقع این، تفکر است که زیربنای هرچیزی است و وجود آدمیان بسته به آن زیربنا حرکت می‌کند و دست به آفرینش می‌زند و می‌سازد و پیش می‌برد. از این مقدمات که بگذریم در ادامه‌ی‌ یادداشت، تأکید، بیشتر بر لایه‌ی تفکر و تا حدی فرهنگ خواهد بود. تفکر، حدود وجود بشر را معین می‌کند و در افق آن است که تمام ابعاد زندگی آدمی اعم از اخلاق، هنر، سیاست، زبان، علم و... راه خود را پیدا می‌کند. امکان‌ها و شرایط ما را همین ساحت تفکر رقم می‌زند؛ اینکه چه ببینیم، چه بگوییم، چه جهتی داشته باشیم، تمام این امکان‌ها در افق تفکر است که بر ما گشوده می‌شود و ما چه متوجه باشیم چه نباشیم و یا بخواهیم و نخواهیم، از این حدود و امکان‌ها و شرایط نمی‌توانیم تجاوز کنیم. تفکر دستی نامرئی است که بنیان وجود ما را می‌گذارد و به پیش می‌برد. به نظر می‌رسد اکنون معنای هنر و زبان راحت‌تر فهم شود. فارغ از تعاریف زبان‌شناسانه که زبان را منحصر به عبارت یا گفتار و یا وسیله‌ی تفهیم و تفاهم و برقراری ارتباط می‌داند، باید آن را در نسبتی بسیار نزدیک با تفکر دانست چرا که حقیقت زبان، همان تفکر است. در زبان می‌توان وجود آدمی و عالم او را کشف کرد. تفکر به هر راهی برود، زبان هم به همان مسیر می‌رود، زبان مظهر تفکر است. اگر رنسانس در غرب اتفاق افتاد، حاصل اتفاقی بود که در وجود آدمیان افتاده بود و ظهور آن را می‌توان در هنرمندانی مثل داوینچی، رافائل ، میکل‌آنژ و... در هنر نقاشی و توجه آن‌ها به انسان، به‌عنوان محور و موضوع هنر مشاهده کرد. توجه و توانایی آن‌ها در به تصویر کشیدن ظرافت‌ها و حالات روحی و روانی و جزئیات بدن انسان‌ها، حکایتگر چرخشی فکری به سمت انسان محوری است، چیزی که تا پیش از آن، بر محوریت تعالیم دینی کلیسا می‌چرخید. مثلأ نقاشی مونالیزا (لبخند ژکوند) داوینچی بیانگر ظهور نگاه جدید در عرصه هنر مدرن بود. در سایر عرصه‌های هنر در غرب نیز می‌توان چنین چرخشی را مشاهده کرد؛ چرخش به سمت ادبیاتی انسانگرایانه که در آن انسان است که با همه ظرایف و دقائقش، جایگاه محوری یافته و سایر امور، از گذر اندیشه و تفکر اوست که وجود و معنا می‌یابند. ما در هنر فارسی هم می‌توانیم چنین تغییری را مشاهده کنیم. از حدود سه قرن گذشته، از اواخر دوره صفویه و به‌طور خاص‌تر بعد از مشروطه، در وجود و تفکر مردمان تغییراتی درحال رخ دادن بود. گویی انسانی غیر از آنچه تا پیش از آن وجود داشت، در حال شکل‌گیری بود. انسانی که به اقتضای تغییر در وجود و تفکرش خواستار زبانی جدید شد. از آنجا که حکیم، فیلسوف و شاعر به اتفاقات و تحولات، زودتر توجه پیدا می‌کنند، قابلیت فهم و درک این مهم در آن‌ها بیشتر بوده و آن‌ها هستند که می‌توانند خبر از تحولی بدهند که در حال رخ دادن است. در حالیکه در همان زمان، نظم سنت و نظم سابق رو به از هم گسیختگی بود بازتاب چنین تغییری، در شعر و کار شاعر نمود پیدا کرد. می‌توان در شعرای بعد از مشروطه این امر را مشاهده کرد. مثلأ در نیما یوشیج که از جمله‌ی همین شعرا بود. شاید بتوان گفت نیما -خودآگاه یا ناخودآگاه- به این درک رسیده بود که به اقتضای تحولات جدید، زبانی دیگر باید ظهور کند تا بتواند پاسخگوی روح و تفکر جدید باشد. در زبان نیما از وزن و نظم، قافیه و ردیف به شکل سابق خبری نبود. نیما در مثنوی، غزل و... در مرتبه‌ی قابل قبولی قرار داشت اما با این وجود، این قالب‌ها پاسخگوی وجود و تفکر جدید نبودند. پس روح این انسانِ جدید، امکان ظهور زبانی را ایجاد کرد که منجر به شکل‌گیری شعر نیمایی شد. غزل نئوکلاسیک هم به همین شکل. غزلی که در عین حفظ قالب سنتی خود، تفاوت‌های بسیاری با آن دارد. در حالیکه ما هنوز پایی در نظم سابق داشتیم، هم آن نظم را می‌خواستیم و هم نمی‌توانستیم در محدوده‌ی آن بمانیم، غزل هم باید نو می‌شد تا به هماهنگیِ «مای» جدید در بیاید و همین هم شد. غرض اینکه تفکر و وجود آدمی است که امکان‌های زبانی خاصی را برای او فراهم می‌آورد. در تغییرات بزرگ فرهنگی باید نگاه دقیقی داشت به آنچه زیربنای چنین تغییر و تحولی است. با توجه به این نکته، شاید خوب باشد که ذهنمان را متوجه و درگیر چند سوال کنیم: - با توجه به اینکه زبان ما از دل تفکر بیرون می‌آید، تفکر و زبانِ-آشفته‌‌ی- امروز، چه امکان‌هایی را برای سخن گفتن و شاعری پیش روی ما قرار می‌دهد؟ - آیا امکان فرا رفتن از چنین دایره تفکر و زبانی‌ای برای ما وجود دارد؟ به چه شکل؟ - آیا بازگشت به سنت فکری و ادبی گذشته‌ ممکن است؟ - اگر شاعر امروز بخواهد به سنت ادبیِ گذشته‌ی خود رجوع کند، آیا این رجوع، رجوعی تصرف گونه نخواهد شد؟ مواجهه‌ای که به سنت، همان صورت و معنایی را می‌دهد که انسانِ امروزی می‌خواهد؟ - آیا تفکر امروز و متعاقبأ زبانِ متناسب با آن، این امکان را دارد که شاعر را متوجه حقیقت کند و امکان سخن گفتن از آن را نیز به او بدهد؟ - و قبل از همه‌ی این سوالات، بیندیشیم که زبان و تفکر کنونی چه وضع و احوالی دارد؟ شاید در پاسخ به این سوالات باشد که افق‌های تازه‌تری پیش روی شاعریِ ما گشوده شود. آرزو ارجمند
تصاویر
  • زبان، تفکر و امکان‌های شاعری / آرزو ارجمند
ثبت امتیاز
اشتراک گذاری
نظر جدید

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: