ﺳﻪشنبه, 29 اسفند,1402 |
خاطرات آفتابگردانی
«دردسرهای شاعری که ورزشکار است...!»
شرکت در اردو با اعمال شاقه:
«ما همه آفتابگردانیم!». این را پس از داوری ها و مصاحبه های نفس گیر فهمیدم. خب خدا را شکر. اما من مشکل کوچکی داشتم. آن هم تداخل زمانی این اردوی شهرستان ادب، با برنامه ریزی لاجرم من برای جراحی لاجرم تر بود! رباط زانوی راستم، تحت فشا...
دوشنبه، 29 مرداد 1397 - 23:38
«باجه های دلتنگی»
خاطره مصاحبه ورودی دوره آموزش شعر آفتابگردانها:
بهمن ۹۶ برایم حال و هوای غریبی داشت. آخرین روزهای دوره آموزشی سربازی را در پادگان شهدای کرمانشاه سپری می کردم و تنها راه ارتباطی ام با دنیای بیرون باجه های تلفنی بود که همیشه یک گروهان سرباز دلتنگ! در مقابلشان صف می بستند و از راه های دور و دراز ب...
پنجشنبه، 04 مرداد 1397 - 14:55
خاطره‌ای تراژدی در ژانر کمدی_ وحشت!
نمیدانم شهرت ما بین بر و بچه های دوره ششم و همچنین اساتید و عوامل اجرایی به جریان سالاد خوری (بخوانید سالاد دزدی!) شبانه مان بر می گشت یا شیطنت های اردوگاه بر اندازمان! هر چه بود ما یک گروه ده نفره بودیم از شهرهای مختلف، بدون هیچ سابقه آشنایی و دوست...
یکشنبه، 27 اسفند 1396 - 20:00
گل‌های آفتابگردان در جوار خورشید هشتم
همه دوست داشتیم اردوی آخر متفاوت از اردوهای قبل باشد و اولین شرط متفاوت بودن این بود که در تهران نباشیم. در تهران و آدینه‌ای که دو اردوی قبل مهمانش بودیم، با آن گل و گیاه و فضای سبزِ شهریِ‌اش که طفلک‌ها افسردگی داشتند. گلی که طلوع و غروب خورشید را بی...
پنجشنبه، 24 اسفند 1396 - 11:43
شبی در همسایگی آفتاب/ المیرا شاهان
خورشید داشت آرام‌آرام خدانگهدار می‌گفت که به کاشمر رسیدیم. منظرۀ زیبا و دلبرانۀ غروب، هر چشم شیفتۀ زیبایی را وامی‌داشت که این رنگ‌آمیزی روح‌نواز را به قاب دوربین‌ها بکشد... از دور، لبخندهای روشن دوستان کاشمری و نیشابوری پیدا بود که به استقبال ما ایست...
جمعه، 03 آذر 1396 - 21:45
سفر نامه!
سارا رمضانی از اعضای دورهء ششم آفتابگردانها، خاطرات اردو را در قالب یک غزل سروده است: "سفرنامه" پیام آمد که شاعر جان به پاخیز! نمانده اندکی تا فصل پاییز بیامد موسم اردوی دوم بیاورباخودت هم چیز و هم میز بیاور با خودت قاقا و ل...
یکشنبه، 26 شهریور 1396 - 21:01
وقتی به یه جایی می رسم که پر از آدمای موفق و فعاله اعتماد به نفسم رو به کلی از دست می دم و از اوج می افتم همین که رسیدیم خوابگاه و ده ها دختر موفق رو یک جا دیدم گوشه و تاریک ترین تخت رو برای خودم انتخاب کردم و رفتم زیر پتو . یادمه چند وقت پیش سوار تا...
شنبه، 04 شهریور 1396 - 22:56
با خبر شدیم(یعنی خود به نتیجه رسیدیم ) طی توطئه ی محرمانه ای! محموله ای از نمک را در جا شکری های بینوا جاسازی کرده اند و آن شد که این شد: به شوق اینکه صبحانه، عزیز دلبری داریم شکم صابون زنان در راه، حال دیگری داریم رسیدیم و شعف ما را به پای میز ...
جمعه، 03 شهریور 1396 - 11:21
همبازی کودکی من مرد شده | دلنوشته‌ای از فاطمه عارف نژاد
راوی روايتی پر از درد شده از قصه‌ی كودكانه دلسرد شده او رفته مدافع حرم باشد چون همبازی کودکی من مرد شده... خوب يادم است وقتی اولین بار این شعر را با آن طراحی زیبایش در كانال شعر دفاع دیدم چقدر تكانم داد. چقدر عاشقش شدم. چقدر دوستش داشتم تا جايی...
پنجشنبه، 02 شهریور 1396 - 21:56
جمعه است و متعلق به آقا امام زمان(عج) ۲۷ مرداد ماه ۱۳۹۶ ما را به دلفیناریوم برج میلاد آورده اند اما شوقی ندارم! از همان روزهایی است که دلم بی دلیل گرفته است. قرار است امشب ما را به معراج شهدا ببرند. شب شعری را برای بزرگداشت مقام شهید حججی تد...
چهارشنبه، 01 شهریور 1396 - 20:58
صفحه 1 از 3ابتدا   قبلی   [1]  2  3  بعدی   انتها