شعری از فائزه زرافشان
نوشت با خون که《ضاقَ صدری》، نوشت با او قرار دارم
که دوستانم تمام رفتند و منتظر بیشمار دارم
چه شام پر نور رازگونی، چه فصل سرسرد واژگونی
که زمهریر است و من در آتش، بهار دارم، بهار دارم
دویدم و کو به کو دویدم، به وقت شام آخرش رسیدم...
یکشنبه، 15 دی 1398 - 12:42