جمعه, 31 فروردین,1403 |

آتش نشان

| 2625 | 3

شعری از فاطمه عارف نژاد

درگیر خود کرده است این آتش جهانم را

سوزانده داغش شعله شعله استخوانم را

 

دود و دم یک اتفاق آتشین ناگاه

تاریک کرده روز روشن آسمانم را

 

صبح همین امروز با اخبار تهران... آه

از دست دادم دست های قهرمانم را

 

ویرانه های زندگی در کسری از لحظه

بلعید حتی رد پای دوستانم را

 

گم کرده ام در پیچ و خم های هزار آوار

مرد پر از تاب و تب آتش نشانم را

 

پاسخ فقط بغض است و آهی سرد و تکراری

میپرسم از هرکس نشان بی نشانم را

 

در آن جهنم مانده او تنها و من اینجا

میخوانم آهسته مفاتیح الجنانم را

 

سخت است یا رب انتظار و انتظار و باز...

ای کاش آسان تر بگیری امتحانم را

 

Article Rating | امتیاز: 4 با 7 رای


نظرات

15 بهمن 1395 12:47 ب.ظ

سلام خانم عارف نژاد خیلی زیبا بود و غم انگیز قلمت نویسا

منتصر درویشی

منتصر درویشی

30 فروردین 1396 09:48 ب.ظ

سلام سرکار خانم عارف نژاد ،غزل خیلی زیبایی بود . لذت بردم . متاسفانه یکی از دوستان این غزل رو در جلسات شعر ما خواندن و ادعا کردن که شعر خودشون بوده . البته ما بتازگی متوجه شدیم که سرقت ادبی میکنه .

منتصر درویشی

منتصر درویشی

30 فروردین 1396 09:51 ب.ظ

سلام سرکار خانم عارف نژاد ،غزل خیلی زیبایی بود . لذت بردم . متاسفانه یکی از دوستان این غزل رو در جلسات شعر ما خواندن و ادعا کردن که شعر خودشون بوده . البته ما بتازگی متوجه شدیم که سرقت ادبی میکنه .

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.