حبس
|
1143 |
2
شعری از امیرعباس بختیاری
از این ابهام بی پایان،از آن آغاز می ترسم
کبوتر بچه ای هستم که از پرواز می ترسم
شبيه عشق ممنوعی ، درون سينهای حبسم
من آن احساس پنهانم که از ابراز میترسم
منم آن تار بیتاری که گم شد کنجِ انباری
گلويی خسته و پیرم که از آواز میترسم
تفأل میزنم ، اما جوابش را نمیخوانم
که از تعبير فال خواجهی شيراز میترسم
ميان گور ، خوش بودم که با لطف مسيحايی
به دنيا آمدم ، اما از اين اعجاز میترسم
من از دنیا نمی خواهم بجز آرامش رفتن
از این ابهام بی پایان،از آن آغاز می ترسم