پنجشنبه, 09 فروردین,1403 |

مرزهای فراموش شده

| 1318 | 2

شعری از مرضیه انساندوست

دیگر به هیچ چیز نمی شود اعتماد کرد!

وقتی در تل آویو ماشه را می کشی

   و قلبم در شمس العماره از کار می ایستد

بیشتر به یاد می آورم

   آخرین بار موهایم را به بند پوتین تو بافته ام

و هر بار که به تو فکر می کنم

مشتی از موهایم را کنده ام !

تو اما ،

   مرزهای امپراتوری ات را نقاشی کن

و فراموش کن گلوله ای که شلیک شد

                                     من بودم !

Article Rating | امتیاز: 5 با 3 رای


نظرات

فاطمه دلشادی

فاطمه دلشادی

20 اسفند 1395 09:58 ب.ظ

سلام مرضیه جانم لذت بردم.قلمت نویسا بانو:)

محدثه سادات نبی‌یان

محدثه سادات نبی‌یان

22 اسفند 1395 11:55 ق.ظ

این است درد سر جهانی که به وسعت یک دهکده است!

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.