شنبه, 01 اردیبهشت,1403 |

آسمان بی پناه (حادثه جانسوز سقوط هواپیما)

| 892 | 0

شعری از افشار جابری

تا قطاری پر از مسافر شب، زیر باران به راه می‌افتد
سوزن از دست‌های سوزن‌بان، توی انبار کاه می‌افتد

 

فارغ از حرص و جوش سوزن‌‌بان، حال اهل قطار آرام است
یک ستاره که خسته راه است، هی سرش روی ماه می‌افتد

 

سال‌ها این قطار می‌آمد، بی‌خبر از مسیر و سوزن‌بان
قصه پیچیده از قضا اینبار اتفاقی سیاه می‌افتد

 

سوزن از دست‌های سوزن‌بان، آتش اما به جان او افتاد
خانه لرزید و دیگران گفتند، شک به قلب سپاه می‌افتد

 

عمری از خود مدام پرسیدیم، پسرش را پدر چرا نشناخت؟
رستم اما هنوز می‌گرید، تکیه از تکیه‌گاه می‌افتد

 

با توام ای سیاه پوشیده، سوزنت را دوباره پیدا کن
داغمان تازه شد ولی بی تو، آسمان بی‌پناه می‌افتد

Article Rating | امتیاز: 4 با 5 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.