شعری از بتول محمدی
با اشک راهی می کنم داروندارم را
وقتی که دنیا می برد ایل و تبارم را
بعد از تو دنیا جای ماندن نیست، می دانی
لبریز کردی کاسه ی صبر و قرارم را
هرم نفس های تو کو؟!می سوزم از سرما
فصل زمستان می برد با خود بهارم را
دنیا که کوچک دید خود را در نگاه تو
با چشم زخمش تار کرده روزگارم را
از من نگیری دست زیبای دعایت را؟!
از جانمازم سجده ی شب زنده دارم را
خاک وطن این بار در آغوش تو خوابید
بیدار کرده ریشه هایت برگ و بارم را
آرام می گیری پس از این لاله ی شاعر
آرام کن این شعر های داغدارم را