جمعه, 10 فروردین,1403 |

دل به دریا زد و دریای دعا پشت سرش

| 2375 | 0

شعری از سیدجعفر حیدری

دل به دریا زد و دریای دعا پشت سرش

یارب او را به سلامت برسان از سفرش 

ماه اگر رفت کواکب همه سرگردان اند

ماه رفت از حرم و اهل حرم منتظرش 

عهد کرده ست و مهم نیست اگر در میدان

لشکری عهد شکن صف بکشد دور و برش

چه ترک ها که عیان بود به روی لب او

چه شررها که نهان شعله کشید از جگرش

 آسمان تیره شد از تیر به آنی، اما

این علمدار حسین است، چه باک از خطرش؟

دست عباس در آخر گره از کار گشود

که یدالله علی بوده و این هم پسرش

 دست در آب فرو برد و خنک بودن آن

 آتش بیشتری زد به دل شعله ورش 

خاک هم خاک به سر ریخت از آهی که کشید

 آب هم آب شد از دیدن چشمان ترش

 آمد از علقمه با دست پر اما افسوس

چه امید ست به دنیا و قضا و قدرش؟

رفت از دست دو دستش، مگر از پا افتاد؟

گفت ای نفس غمی نیست به دندان ببرش 

از چه خم شد؟ به گمانم که کمی چشمانش...

ناگهان آه‌...نگویم که چه آمد به سرش

 حکم جان داشت در آن غائله آن مشک، چه سود

 گر سر و چشم و دوتا دست نباشد سپرش؟

چه غریبانه زمین خورد به یاری حسین

چه دلیرانه وفا کرد به عهد پدرش 

آسمان تاب نیاورد و ز غم خون بارید

چون که می دید چه ها کرده زمین با قمرش

 آبرو را اگر از مادر اباالفضل گرفت

بر جهان فخر کند ام بنین با پسرش

ناگهان از کف شاعر قلم افتاد و شکست 

به گمانم که حسین آمده، اما کمرش...

Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.