پنجشنبه, 09 فروردین,1403 |

پیری...

| 2179 | 2

شعری از امیرمحمد عسکرکافی

تنهاییت درآینه تکثیر می شود

موی سپید در تو فراگیر می شود

این درد می رود و سپس دردهای بعد...

اینگونه می شود که کسی پیر می شود

 

لبخند میزنی که به ظاهر جوانی و 

از درد های دور و برت در امانی و 

اما خودت که خوب خبر داری از خودت

اینکه شکسته بال و پر و نیمه جانی و

 

هر برگ برگ زندگی تو خزان خزان

از دردهای خفته درونت امان امان

سخت است گریه کردن مردی درون تو

و خنده های ظاهر با گریه توامان...

 

فکرت پر از هجوم غم انگیز خاطره

هر شب خیال تو شده شبخیز خاطره

دکتر ولی برای تو تجویز کرده است

هر شب دو حب قرص و پرهیز خاطره...

 

هر شب مسافر سفر درد وناله ای

در این هجوم خاطره عکسی مچاله ای

پیشانی ات پر از خط افسردگی شده

آه ای جوان پیر... مگر چند ساله ای؟...

 

#امیرمحمد_عسکرکافی

Article Rating | امتیاز: 4 با 3 رای


نظرات

شهریار شفیعی

شهریار شفیعی

10 خرداد 1396 06:50 ب.ظ

باریکلا امیر جان
دمت گرم
مصرع اخر بند چار رو نفهمیدم، یعنی اون کلمه ی دو حب قرص
و نوع خوانش و نوعدسیر شعر جوری بود که فکر کردم شعر باید ادامه داشته باشه :)
دمت گرم دوباره، لذت بردم

رضا سهرابی

رضا سهرابی

17 خرداد 1396 07:36 ب.ظ

سخت است گریه کردن مردی درون تو...

احسنت

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.