پنجشنبه, 06 اردیبهشت,1403 |

ایستاده در غبار

| 2600 | 0

شعری از دفتر شعر شهرستان ادب

چشم‌ها به جاده مات، بلکه سر رسد سوار 

رخ نشان نمی‌دهد باز هم شبیه پار
 

کهتران سیه به بر لیک تشنۀ خبر

مهتران نشسته‌اند داغدار و سوگوار
 

ناگزیر و بسته است، خسته و شکسته است

دست‌های زیر سنگ، دوش‌های زیر بار
 

پاوه گرم بوی او، سر به راه خوی او

صبر سرکشش شده است کوه‌های استوار
 

گرگ و میش فتنه‌گون، ما زبون و سرنگون

مانده او ولی هنوز، ایستاده در غبار

Article Rating | امتیاز: 4 با 1 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.