شنبه, 01 اردیبهشت,1403 |
(آرشیو ماه دی 1395)

بغض ناگهان...

خورشید باید فکر سقف بهتری باشد

وقتی پس از هرشب، شبی پشت دری باشد...

فرقی ندارد ماه‌های تلخ در تقویم

وقتی که دی، بغض گلوی آذری باشد

هرلحظه ابر هر خبر می‌بارد  و شاید

بر دوش ساعت گریه‌ی نامه‌بری باشد

باور نداریم این خبر داغ است... می‌باریم...

حتی اگر کابوس، گاو لاغری باشد

پا از گلیم خود فراتر می‌نهد هربار

آتش اگر زیر سر خاکستری باشد

قد می‌کشد آتش سیاوش را ببیند تا

پایان این اسطوره جور دیگری باشد

«نه... باز می‌گردد...» تصور کن ته قصه

یک معجزه در حسرت پیغمبری باشد

امشب صدای گریه‌های مادری آمد

مام وطن ای کاش فکر «مادری» باشد...

فاطمه سوقندی
#شهدای_آتش_نشان

1 بهمن ماه1395


فاطمه سوقندی | دوره چهارم آفتابگردان ها

01 بهمن 1395 2026 2 4.5

آتش نشان

درگیر خود کرده است این آتش جهانم را

سوزانده داغش شعله شعله استخوانم را

 

دود و دم یک اتفاق آتشین ناگاه

تاریک کرده روز روشن آسمانم را

 

صبح همین امروز با اخبار تهران... آه

از دست دادم دست های قهرمانم را

 

ویرانه های زندگی در کسری از لحظه

بلعید حتی رد پای دوستانم را

 

گم کرده ام در پیچ و خم های هزار آوار

مرد پر از تاب و تب آتش نشانم را

 

پاسخ فقط بغض است و آهی سرد و تکراری

میپرسم از هرکس نشان بی نشانم را

 

در آن جهنم مانده او تنها و من اینجا

میخوانم آهسته مفاتیح الجنانم را

 

سخت است یا رب انتظار و انتظار و باز...

ای کاش آسان تر بگیری امتحانم را

 


فاطمه عارف نژاد | دوره پنجم آفتابگردان ها

01 بهمن 1395 2626 3 4

خاطرات حرم کریمه


آمدم با دفتری از شعرهای نوبرم/
آمدم سوی نگاهت ماه بانوی حرم/
از دری که می برد قم را به آغوش بهشت/
عطر مشهد می وزد سمت خیابان ارم/
می نشینم روبه روی حجره ی پروین و بعد/
بیت باران قطره قطره می چکد بر دفترم/
نم نم باران و ایوانی سراسر خاطره/
می دود با خاطراتم کودکی دور و برم/
می پرم از روی ایوان و کنار حوض آب/
می چکد آب وضوی پیرمردی بر سرم/
چادر گلدار زیبایم دوباره خیس خیس
باخودم آهسته می گویم: نبیند مادرم!/
بعد بازی با کبوترها و نور و آینه/
محو سرخوردن به روی خاطرات مرمرم/
خادمی با مهربانی یاد من می آورد/
از زمان کودکی در آرزوی آن پرم/
باصدای زنگ گوشی تازه می آیم به خود/
مادرم پیغام داده تا به یادش در حرم...

مینا شیرخان | دوره پنجم آفتابگردان ها

30 دی 1395 1731 1 4.13

برای اهالی غزه

هر روز هراس و بوی خون در هر سو

تکرار نبرد سنگ و تانک ، رو در رو

هر شب خواب درخت زیتون ، اما ...

هر صبح سلام می دهد جنگ به او


زهرا هدایتی | دوره پنجم آفتابگردان ها

29 دی 1395 1963 0 3.5

تقدیم به کودکان مظلوم فلسطین

تقدیم به کودکان مظلوم فلسطین
به مناسبت ۲۹دی ماه روز آزادسازی غزه


‏‏‏‏‏‏من کودکم
دنیای من بازی ست
با دست های کوچکم
با تکه های کاغذ رنگی
سبز و سفید
سیاه و سرخ 
هر روز می سازم
یک موشک جنگی


من کودکم اما
استادِ نقاشی
دیروز فهمیدم
او با خودش خودکار قرمز داشت
او خانه های دفتر نقاشی ام را خط خطی می کرد


باید بگویم حرف هایم را
 با این کلاغ پیر همسایه
که  از حصار بین آدم ها
از مرز بیزارم
ولی این بار
این خانه ها سهم من از این بوم نقاشی ست
سهم من از دنیاست

من کودکم دیوانه ی بازی
یک بازی سنگی
 با غرش یک نره دیو زشت
یک غول بی شاخ و دم جنگی

من با توام با تو
ای دیو دنیاخوار کودک کش
با تو که می بالی
به بودن این مرز پوشالی

تا دست هایت را
دور گلوی شهر میپیچی
بازی برای کودکان سرزمین ما همین بازی ست
با سنگ
با کاغذ
با قیچی

شاید بخندی
شاید بگویی با خودت این حرف ها تنها
رویای خام کودکان شهر ما غزه
این خط باریک است
آری!
ولی من خوب می فهمم
تعبیر این رویا
چون صبح نزدیک است...


سیده سارا شفیعی


مدیر آفتابگردان ها | آفتابگردان ها

29 دی 1395 4959 0 4.67

باران

عادت شده نشستن من پشت پنجره
عادت شده که خیره بمانم به قفل در
هر شب میان تخت خودم زار میزنم
با خنده های مبهم و مرموز یک نفر

دستان سردمن که مرا جمع کرده است
در حجم خسته ی بدنم در کنار من
سر میزنم به سردی سنگ اتاقکم
گم میشوند خاطره ها در غبار من

هی خیره میشوم به زمین بعد رفتنت
هی در غبار خاطره ات محو میشوم
هی راه می روی و نگاهم نمی کنی
هی راه می روی و فقط راه می روم

با موریانه های نشسته کنار من
در رفت و آمدی مرورم نمی کنی
من زنده ام هنوز به تو فکر میکنم
صادق چرا زنده به گورم نمی کنی؟
#
باران که میزند به روان اتاق من
با او روانه میشوم و میرسم به تو
قاب عبوس عکس تو و قاب پنجره
سر گیجه و بلندی و فکر پیاده رو

باران، پیاده رو، نفس سرد عابران
اخم تو و نگاه من و عکس ناگهان
گفتی نمی شود که بمانی کنار من
بغض تو و سکوت من و بهت دیگران

باران همیشه مایه رحمت نبوده است
گاهی مرور خاطره هایی ست در سرم
شب، بوسه، قاب عکس،سرم گیج میرود
زل می زنم به پنجره و بعد... می پرم


#موحد_اصولی


movahed | دوره پنجم آفتابگردان ها

29 دی 1395 1270 1 3.75

شعر بداهه دختران آفتابگردان دوره پنجم «تقدیم به کودکان غزه»

 

شعر بداهه دختران #آفتابگردان_دوره_پنجم

(به مناسبت بیست و نهم دی ماه: روز غزه، تقدیم به کودکان غزه)



بغض زمین شکست، دل آسمان گرفت

غوغای غزه در غزلی تازه جان گرفت


روزی که پای کفر و ستم باز شد به شهر

سرو سترگ باغچه رنگ خزان گرفت


دست سیاه ظلم به گهواره ها رسید

دست سیاه ظلم گل از باغبان گرفت


زیتون رنج های وطن را شبی سیاه

از باغ های شهر، تبر ناگهان گرفت


آتش دوید در وسط کوچه های شهر

خواب از نگاه غم زده ی کودکان گرفت


قلب تمام مدرسه ها تیر می کشید

از مادران غزه ولی امتحان گرفت


دنیا! نبر ز یاد که خمپاره های کور

امنیت و قرار تو را بی امان گرفت


این شهر، شهر خون و حماسه ست بی گمان،

از صبر او، امید، دوباره توان گرفت


تیرش به سنگ خورد به هرجا نشانه رفت

دشمن کمین گرفت وَ غزه کمان گرفت


نوزادهایشان همه مردان جنگی اند

هرچند قوم ابتر از آنها جوان گرفت


با رمز اتحاد فقط می توان گذشت

«زین فتنه ها که دامن آخر زمان گرفت»


پیغاممان به گوش جهان می رسد، نترس

طوفان اگر که قاصدک از بوستان گرفت


غزه! قسم به باور بیت المقدست

یک روز انتقام تو را می توان گرفت!


#آیینه_گردانها:

#سیده_مریم_اسدالهی
#عظیمه_رئیسی_مهرآبادی
#زهرا_هدایتی
#مهشید_مصلحت_جو
#فاطمه_عارف_نژاد

 

 


سیده مریم اسدالهی | دوره پنجم آفتابگردان ها

29 دی 1395 1489 2 4.4

سوغات

جز چشم که زیر سایه ای نیلی بود

جز صورتمان که سرخ با سیلی بود

نامی که به هفت پشت این کوچه رسید

سوغات جدید جنگ تحمیلی بود

 

مرضیه شهیدی


مرضیه شهیدی | دوره چهارم آفتابگردان ها

28 دی 1395 1873 0 5

برف

با چشم ترش مرا به حرف آورده است

گویا که نشانه ای شگرف آورده است

 

با هر لفظش هزار معنا دارد

این نامه ای از خداست، برف آورده است ...


سعید بابائی | دوره دوم آفتابگردان ها

26 دی 1395 1210 0 5

" روزی که ..."

روز عدل؛

روز برابری؛

روزی که کوه ها به دره ها می ریزد...

خدا کند که ببینم،

ریختن دریا را به کویر!


عظیمه رئیسی مهرآبادی | دوره پنجم آفتابگردان ها

26 دی 1395 1813 0 3.8

بازیگری


بسیار ظریف صحنه سازی کردی
هر آنچه مُضارع است ماضی کردی

بازیگریت حرف ندارد به خدا
با زندگی ام قشنگ بازی کردی

#عفت_نظری


| آفتابگردان ها

25 دی 1395 1590 1 4.67

اسکار

«اسکار»


از درد زانوتو بغل کردی
تا کی دیگه حال  تو بد باشه
تا کی آخه جای تو و دردات
تو فیلم های مستند باشه

هوش ازسر شعرام پریدن باز
بازم عصای تو شده ژسه
بازم فشارت اومده رو پنج
دسات چقد این روزا بی حسه

دستای سردت میگه این روزا
آغوشِ تو یخ بسته شم گرمه
هر دردی داری من خریدارم
این روزا که بازار غم گرمه

می گفتی  دختر عین آیینه س
اما شکستم حجمِ دردت رو
من رنگ وروم هی مثل گچ میشه
وقتی که رنگ وروی زردت رو -

- می بینم و یه صفحه ی تاریک
دنیامو می پوشونه از دیوار
ای کاش میشد رو به دردت گفت
دس از سر بابای من بردار

وقتی که می بینم تو افتادی
رو دس سنگ فرش خیابونا
من دس وپاهاتو که می گیرم
شعرام تشنج می کنن بابا

بالا سرت هی اشک می ریزم
واسم بخند ،تنها یکم دیگه
تو جم وجور میشی و این مردم
اصلا نمی ریزن بهم دیگه

فیلم سرت رو که می کوبونی
هرشب خودِ دیوار می گیره
نقش زمین میشی وانگاری
داره تنت اسکار می گیره


#سمانه_احمدیان


| آفتابگردان ها

23 دی 1395 1551 0 5

"توت"

برایت یک سبد
شاه توت چیده ام
توت یا
گندم یا
سیب یا
هر میوه ی ممنوعه ای را
برای دوباره دیدن طلوع لبخندت
از درخت یا
از بهشت یا
از هر جهنم دره ی دیگری
میچینم...
بگو ببینم
اصلا "توت" دوست داری؟...

#امیرمحمد_عسکرکافی
#آفتابگردانها #شهرستان_ادب

 


امیرمحمد عسکرکافی | دوره پنجم آفتابگردان ها

19 دی 1395 4037 0 4

برای تو

خوشبخت آن کسی که فقط آشنای توست
خوشبخت تر منم که جهانم برای توست


دیروز اگر هوای کسی در سرم نبود
حالا ببین نفس به نفس در هوای توست


چشمم کویر تشنه ی باران ندیده بود
امروز ابری ام -به خدا- از دعای توست


باران گرفته است و به این فکر می کنم-
شاید صدای بارش باران صدای توست


گاهی بمان که خیره شوم در نگاه تو
آخر دلیل دیدن من، چشم های توست


"در نقطه نقطه ی دل من پا گذاشتی
خوش باد خانه ای که در آن رد پای توست"


حالا به انتهای غزل فکر می کنم
تازه شروع قصه ی پر ماجرای توست

حمید روشنایی


حمید روشنایی | دوره چهارم آفتابگردان ها

18 دی 1395 2565 3 5

داغ

گمونم یوسُفت توو چاه مُرده 

 

ستاره چِشم بسته، ماه مُرده 

 

عزیزی که به دیدارِت می یومد

 

خبر دادند بین راه مُرده 


ماهلو پرست | دوره چهارم آفتابگردان ها

16 دی 1395 2746 3 4.2
صفحه 1 از 2ابتدا   قبلی   [1]  2  بعدی   انتها