پنجشنبه, 09 فروردین,1403 |
(آرشیو ماه دی 1396)

به دریا نوردان شهید کشورم

به دریا نوردان شهید کشورم در حادثه نفتکش سانچی

قهرمانم دل بزرگی داشت 

رسم پروانگی بلد شده بود

هی خودش را به آب و آتش زد

از خودش بی ملال ، رد شده بود

 

قهرمانم سیاوشی گمنام

در دل شعله های سرکش بود

ماند از او شکوه ققنوسی

بین خاکستر و تنوره ی دود 

 

قهرمانم اگرچه سوخت پرَش

آسمان را گرفت در آغوش

از زمین دل برید ، با خورشید

رفت تا بی کرانه ، دوشادوش

 

شانه اش را سراغ می گیرم 

باز از صخره های مرجانی

جستجو می کنم نگاهش را

در دل ابرهای طوفانی

 

ساحل امن نه ، بیا دریا !

غرق کن در تلاطم ات من را

باد آشفته حال ! جار بزن

این همه التماس و شیون را 

 

از خودم هاج و واج می پرسم :

آخر ِخوب ِ داستانم کو ؟ * 

آه ای موج های سرگردان !

راستی قبر قهرمانم کوووو؟؟؟؟؟

#افسانه_سادات_حسینی

#دوره_ششم_آفتابگردانها

 

* به هر فصلی غمی ، هر صفحه ای انبوه اندوهی

وطن جان ! خسته ام پایان خوب داستانت کو؟ #حسین_جنتی


افسانه سادات حسینی | دوره ششم آفتابگردان ها

30 دی 1396 1716 0 5

اینجا برای خسته ها جا نیست!

از اینجا خسته ام اینجا برای خسته ها جا نیست
کسی را با پریشان حالی ام میل مدارا نیست

میان این همه آدم فقط دستان من سرد است
گمانم عاشقم، آری، وگرنه فصل سرما نیست

مرا آتش زده خورشید و باران هم نمی آید
کویرم، ساحل خشکی که در آغوش دریا نیست!

کنارت هستم و اما حضورم را نمی فهمی
کنارم هستی و جز من کسی اینگونه تنها نیست

نمی خواهد برای من ریاضیدان شوی، بس کن
خودم فهمیده ام جمع من و تو حاصلش ما نیست

خودم هم طرد خواهم کرد خود را از جهان خود
همان وقتی که جسمم هست و روحم دیگر اینجا نیست

"محمدجواد قیاسی"

محمدجواد قیاسی | دوره ششم آفتابگردان ها

28 دی 1396 1508 0 5

عشق یلدایی...

 

چشم بسته فکر می کردم به لالایی تو
خواب میدیدم همان رویای رویایی تو


رفته بودی سمت دریا و صدا کردی مرا
مات مانده بوم از عکس تماشایی تو


چشم کردم باز و دیدم نیستی در باد و من
فکر می کردم فقط به موی دریایی تو


ای خوش ان روزی که رفت ان شام های تارِ تار
ای خوش ان روزی که امد روز مانایی تو


ای خوشا امشب که هستی و به صرف چای و شعر
مست کرده خانه را عطر مسیحایی تو

میدرخشی در میان جمع، میخندی و من 
بیشتر پی میبرم امشب به زیبایی تو 

تو پر از مفهوم تازه تو پر از مضمون ناب
حافظ از نو می نویسد شعر نیمایی تو

کشته مارا سرخی لبهای چون گلنار تو 
فاش میخواند "بنان" مدح خوش آوایی تو

از بلندی شان بنالم یا سیاهی هایشان
کار من را ساخته موهای یلدایی تو

#امیرمحمد_عسکرکافی


امیرمحمد عسکرکافی | دوره پنجم آفتابگردان ها

09 دی 1396 2156 0 5

عذاب کهنه

میان خاطراتم در عذابی کهنه می سوزم
رسید امروز اما همچنان درگیر دیروزم


چنان پیرزنی خیاط با چشمان کم سویی
خمیده اشک می بافم، نشسته درد می دوزم


شبیه پیرمردی با کلاه و دایره زنگی
اگرچه مو سپیدم ، رو سیاه قبل نوروزم


برای شهر نامردانگی ها ، آه من کافیست
که آتش می زند یک شهر را آه جگر سوزم


مرا با طعنه می خوانند: "سرخوش" ؛ غافل از اینکه_
پسِ لبخندهایم محرمانه غم می اندوزم


مرا دل کشته ای و سالهای بی تو بودن را
برای خویش شغلی دست و پا کردم ؛ کفن دوزم!


محمدسعید زارع | دوره ششم آفتابگردان ها

02 دی 1396 1531 0 5