جمعه, 07 اردیبهشت,1403 |
(آرشیو ماه شهریور 1395)

به انتظار قسم

خطاب به آل سعود ملعون (شجرة ملعونه)

به انتقام قسم
به کارزار قسم
جنازه اید شما
به ذوالفقار قسم

حماسه ام هر دم
حدیثم از میثم
خطابة نمرم
به چوب دار قسم

به رنگ خون کفنم
که سرخی یمنم
شهید زنده منم
به اقتدار قسم

به ذکر یا زینب
که می‌دمد یک شب
صدای فجر حلب
به انفجار قسم

قسم به ابراهیم
که جان دهید از بیم
فرشتة مرگیم
به احتضار قسم

نبرد ما فرداست
که انتقام مناست 
و مکه گور شماست
به انتظار قسم

 

محمدمهدی خانمحمدی

دوره اول آفتابگردان ها

ما همه آفتابگردانیم


دفتر شعر شهرستان ادب | دوره اول آفتابگردان ها

27 شهریور 1395 2930 0 4.33

دو رباعی جدید

بسمه تعالی

1
دستی ست مرا بلند، تا چیدن او
اشکی ست مرا، چکیده بر دامن او
عشق آمد و آتش به جهانم زد و رفت
از من چه گذاشت؟ هیچ... غیر از من او


2
لذت به نچیدن است گاهی اوقات
دیدن به ندیدن است گاهی اوقات
همراهی خط های موازی زیباست
مقصد نرسیدن است گاهی اوقات


محمدرضا معلمی | دوره پنجم آفتابگردان ها

17 شهریور 1395 2633 2 3.83

شعر دسته جمعی بانوان شاعر دورۀ پنجم آفتابگردان‎ها با موضوع اردوی زنجان

شهرستان ادب: جمعی از بانوان شاعر عضو پنجمین دورۀ آفتابگردان‌ها، به تازگی شعری دسته جمعی  با موضوع «اردوی زنجان» سروده‎اند. این اردو، دومین اردوی بانوان دوره پنجم آفتاب‌گردان‌ها بود که اول تا پنجم شهریور ماه، در شهر زنجان برگزار شد. شاعران این شعر  زیبا و بداهۀ دسته جمعی که به روایت طنزآمیز خاطرات و لحظات اردو می‎پردازد عبارتند از خانم‌ها: فاطمه عارف‎نژاد، زهرا هدایتی،  سایه رحیمیان‎نعیم،  فائزه کثیری، سیده مرضیه یثربی، شیوا فضلعلی  زهرا ساری،  سیده مریم اسداللهی، حدیثه هاشمی، عاطفه جوشقانیان و عفت نظری. این شاعران بر پیشانی شعر خود نوشته‌اند: «از استادان  بزرگواری که نام خانوادگی آنها بدون پیشوند محترمانه در شعر  قید شده است پوزش طلبیده و خواهشمندیم این امر را به حساب محدودیت های وزن و قافیه در شعر کلاسیک بگذارند. 

با احترام و سپاس جمعی از شاعران دوره پنجم آفتابگردان‌ها»

 

انگار تا آنسوی ايران رفته بوديم!
يادش بخير "اردوی زنجان" رفته بوديم!

شش ساعتی در راه بودیم و سَرِحال
با شوخی و خنده، غزل خوان رفته بودیم

ديگر ولی نزديک كيلومتر آخر
با حالتی افتان و خيزان رفته بوديم

راه درازي بود تا مقصد از اين رو
ما با سر و وضعی پريشان رفته بوديم

سختي كشيديم و مسافت طي نموديم
القصه راحت هم نه چندان رفته بوديم!

يک عده هم چندين لباس گرم همراه…
انگار فصل برف و بوران رفته بوديم

دل کنده بودیم از همه چیز و همه کس
ما تا دیار "منزوی"۱ جان رفته بودیم

چشم تو روز بد نبیند که در آنجا
انگار که در بند زندان رفته بودیم!

هرکس که اردوگاه را می دید می گفت:
این بار هم ای کاش " کردان "۲ رفته بودیم!

جوجه به ما دادند ، یک شب هم کبابی ...
گر چه به عشق یک فسنجان رفته بودیم

دادند یک شب پیتزایی خانمان سوز
با خوردنش ما تا لب جان رفته بودیم

نان های خوشمزه ولی حالی به ما داد
دائم در آنجا در پی نان رفته بودیم

ميدان نقد و بحث بود آنجا و ما نيز
با شعرهای خود به ميدان رفته بوديم

دیدیم نقاد است آنجا "ناصر فیض"
بر روی سن ما شاد و خندان رفته بودیم

گاهی برای نقد ، روی سن ، به خنده
گاهی ولی با پای لرزان رفته بودیم 

گاهي به يک نقد زيادي سفت و محكم
از شعرهای خود پشيمان رفته بوديم

گفتند که "اسفندقه" دارد می آید
اصلا برای شخص ايشان رفته بوديم

ما سوژه ی عکاس های خوب بودیم
هرچند در جمعی سخندان رفته بودیم

در عکس ها سوژه همیشه تار و مات است
با دوربینی درب و داغان رفته بودیم

تا موزه از شوق کدو حلوایی سبز
یا در پی عکس فراوان رفته بودیم

"مهرانه"۳ تعبیری ست از امیدواری 
ما در پی این کشف پنهان رفته بودیم

تا انعكاس دوستی ها را ببينيم
بی ادعا آیینه گردان رفته بودیم

وقتی که درفهرست بدها ناممان رفت
قربان مسئولان دوچندان رفته بودیم!

تاحذف می شد ناممان ازجمع بدها
بار دگر در فكر طغیان رفته بودیم

"خانم رجائی" داد میزد: زود باشید!
وقتی پی اجناس ارزان رفته بودیم

زنجان که سوغاتی به جز چاقو ندارد
ای کاش رفسنجان و گیلان رفته بودیم

اصلا ولی هر جای ايران هم كه مي بود
با يك اشاره -تحت فرمان- رفته بوديم

بر دوش او بوده است زحمت هاي بسيار
ما با تلاش "پور عرفان" رفته بوديم

از بس که "عرفان پور" آنجا جلوه گر بود
ما یک به یک تا اوج عرفان رفته بودیم

در راه برگشتن ولي "درويش" ميگفت
ای كاش با يک بار نيسان رفته بوديم

در جاده تا تهران هزار آواز بر لب
انگار با کنسرت مستان رفته بودیم

اردو ولي در كل سراسر خير بوده است
يادش بخير "اردوي زنجان" رفته بوديم…


🗒
'پاورقی'
۱.زنده ياد حسين منزوي
۲.اردوگاه ایثار منطقه کردان کرج
٣.مركز درماني مهرانه در زنجان


دفتر شعر شهرستان ادب | دوره اول آفتابگردان ها

15 شهریور 1395 1661 0 3

ایستاده در غبار

چشم‌ها به جاده مات، بلکه سر رسد سوار 

رخ نشان نمی‌دهد باز هم شبیه پار
 

کهتران سیه به بر لیک تشنۀ خبر

مهتران نشسته‌اند داغدار و سوگوار
 

ناگزیر و بسته است، خسته و شکسته است

دست‌های زیر سنگ، دوش‌های زیر بار
 

پاوه گرم بوی او، سر به راه خوی او

صبر سرکشش شده است کوه‌های استوار
 

گرگ و میش فتنه‌گون، ما زبون و سرنگون

مانده او ولی هنوز، ایستاده در غبار


دفتر شعر شهرستان ادب | دوره اول آفتابگردان ها

15 شهریور 1395 2601 0 4