جمعه, 10 فروردین,1403 |
(آرشیو ماه مهر 1396)

ازو

ازو

 

من از تبسم های معنادار می ترسم

از لحن دلبرگونه ی گفتار می ترسم

یعقوب اگر بر یوسفش از گرگ می ترسیید

من از زلیخای سر بازار می ترسم

من شاعری تنها و از صحبت گریزانم

خاکستری سردم که از تکرار می ترسم

بر آخرین بیتی که گفتم ده خزان رفته

من همچنان از کاغذ و خودکار می ترسم

او دفتر شعر مرا پشت سر خود بست

وقتی که بازش میکنم هربار می ترسم

از او نمی ترسیدم اما بعد از او دیگر

از هر زنی در چادر گلدار می ترسم

.

.

.

نکته: اینکه این غزل رو برای شنیدن نقد ها و نظرات اینجا گذاشتم. قطعا اظهار نظر ها و نقد ها ی شما انگیزشی برای اشتراک گذاشتن شعرهای بعدی خواهد بود.

#بیاید_همو_نقد_کنیم

با تشکر

احمد کریمی لیچائی

عبید


احمد کریمی لیچائی | دوره ششم آفتابگردان ها

30 مهر 1396 1666 0 5

تفنگت را زمین مگذار در شب خیزِ طوفان ها

« بسم ربِّ الشُّهداءِ و الصّابرین »

تفنگت را زمین مگذار در شب خیزِ طوفان ها...
که در راهند گمراهان و گمراهند میزان ها...
هوای "گرگ و میش" دشت از روزی خبر دارد
که در آن نی لبک سودی نمی بخشد به چوپان ها
تفنگت را زمین مگذار این هشدار تاریخ است
که هرجا بوده انسانی کنارش بوده شیطان ها
مسلمان! لا تَخَف! برخیز و معنا کن شهامت را
و لا تَستَوحشوا! حالا که قبل از ما،مسلمان ها...
یکی میثم شد و آتش به پا کرد و بهشتی شد
یکی مختار شد بین حسین و ابن مرجان ها
...
همیشه رفتنش آری به سود خیل بسیاری ست
چه "مالک" باشد از کوفه چه "حاج احمد" به لبنان ها*
مجاهدهای سازش گر ... رجزخوان های در سنگر
طلبکاران پوچ اندیش...خیل سست ایمان ها
همه امروز باید ماست ها را کیسه می کردند
اگر می بود آوینی اگر بودند چمران ها...
اگر #آتش زده بر #اختیار دوستان،دشمن
ملالی نیست تا هستند مردان دبستان ها
هلا! ای آن که یک عالم نگاهش خیره بر راهت
#تفنگت_را_زمین_مگذار_در_شب_خیزِ_طوفان ها

رضا سهرابی

*حاج احمد متوسلیان را می گویم که از نگاه بعضی ها که بودند و هنوز هم هستند دندانی کرم خورده بود!

و اگر بود...هست...و برمی گردد ان شاءالله.
 


رضا سهرابی | دوره سوم آفتابگردان ها

28 مهر 1396 1322 0 4

حضرت دریا

می رسی با نسیم پاییزی ، از شمیم شکوفه سرشاری

نفسی تازه می کند با عشق ، زیر چتر تو هر سپیداری

می تکانی غبار از رویِ گیسوان بلند شب ، ای ماه !

برکه ها بین بازوانت باز ، خواب خوش رفته اند و بیداری

خیمه خیمه دوباره دلتنگی ، چشمه چشمه مقابل سنگی

صخره صخره اگرچه می جنگی ، رج به رج رود در بغل داری 

می روی مشک آب بر دوشت ، آسمانی پرنده مدهوشت 

آب ، در حسرت و تو در گوشَت ، بانگ بی جان العطش جاری 

می دود رود ، ردّپایت را ، دشت گم می کند صدایت را 

بذر سرسبز دستهایت را ، در تن سرد خاک می کاری

دل تنگ رباب می شکند ، در شب خیمه ، خواب می شکند

کمر آفتاب می شکند ، قامتت را که سرخ می باری 

از حرم عطر سیب می آید ، صوت " امَّن یُجیب " می آید 

یک امام غریب می آید ، سخت در اشتیاق دیداری 

این تو هستی شکوه بی همتا ، پرچم قله ی فضیلت ها 

مقصد رود ، حضرت دریا ، تا ابد زنده ای ، علمداری ...

 

#افسانه_سادات_حسینی

#دوره_ششم_آفتابگردانها

#غزل_عاشورایی


افسانه سادات حسینی | دوره ششم آفتابگردان ها

03 مهر 1396 1687 0 3

گهواره ی چوبی

چرا گهواره ی چوبی کوچک بی تکان مانده ست
سپه سالار لشکر  رفته نامش بر زبان مانده ست

حسین بن علی با دشمنان خویش می گوید:
که از نسل بنی هاشم هنوز این پهلوان مانده ست

همین طفلی که آماده ست و از گهواره دل کنده ست
نمی ترسد از آن تیری که در بند کمان مانده ست

سفیدی گلو پیدا شد و سربسته می گویم
گل پرپر به روی دست های باغبان مانده ست

تمام ابرهای بارور گفتند خون او؛
پس از پرواز روی شانۀ رنگین کمان مانده ست

مدام از خویش می پرسم که بعد از روز عاشورا
چرا دریای موّاج و خروشان بی کران مانده ست؟

 

#حامد_فرد


| آفتابگردان ها

03 مهر 1396 1247 0 3