ﺳﻪشنبه, 28 فروردین,1403 |

(آرشیو نویسنده امیرعباس بختیاری)

زبان پریش (کانال اشعار علی غلامی ، امیر عباس بختیاری)

 

سلام

بالاخره هرکسی باید یه روزی از یه جایی شروع کنه ، ماهم تصمیم گرفتیم از اولین سحر ماه مبارک شروع کنیم.
بودنتون ، خوندنتون و نظر دادنتون باعث دلگرمیمونه.
. «زبان پریش»،
کانال اشعار علی غلامی ، امیر عباس بختیاری

https://telegram.me/zabanparish

می تونید @zabanparish رو هم سرچ کنید تا کانال بیاد


امیرعباس بختیاری | دوره ششم آفتابگردان ها

07 خرداد 1396 1524 0 3.5

چشمِ آینه

 

 

به آن نظر که ببینم خود حقیقی خود را

به چشم آینه هایش دخیل بسته نگاهم

 

امیر عباس بختیاری


امیرعباس بختیاری | دوره ششم آفتابگردان ها

07 خرداد 1396 1498 0 5

چتری برای باران

 

 

 

در حسرت باران دعا خواندیم اما

باران که آمد چتر ها را باز کردیم...

 

 

#امیر_عباس_بختیاری


امیرعباس بختیاری | دوره ششم آفتابگردان ها

29 فروردین 1396 1541 1 5

ای لبت...

 

 

ای لبت شیرین تر از انگور و احلی مِنْ عسل
بوسه می خواهد لبم حی علیٰ خیرالعمل

شیطنت های نگاهِ خیره سر تر از خودت
دردِسر های مرا کرده به خونِ دل بدل

باز با اهل محل سرگرم گفتن می شوی
با منِ دلداده اما بی محلی،بی محل

التفاتی نیست از او سوی ما دلدادگان
صحبتی،اخمی،نگاهی،گوشه چشمی لااقل

دیدم او را مو پریشان می گذشت از کوچه ای
ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِينَ يا أَيُّهَا ال...

#امیر_عباس_بختیاری


امیرعباس بختیاری | دوره ششم آفتابگردان ها

28 فروردین 1396 2939 0 4.4

عکس نوشته


امیرعباس بختیاری | دوره ششم آفتابگردان ها

28 فروردین 1396 2051 0 5

بعد از خزان

نگااه پنجره اي باز شد به سوي تنت
و ديد رفته به تاراجِ باد پيرهنت

که باد هيزِ خزان دستِ سخت و سردش را
کشيده است به گرمي،به نرميِ بدنت

و باز پنجره مي ديد از ميانه ي مِه
که گوشه گوشه ي اين باغ مي رود سخنت

تمام باغ تورا ديد با لباسِ خزان
درست لحظه ي از شرم شعله ور شدنت

تو شرم مي کني و سرخ مي شوي کم کم
غروب ها که شفق شعله مي کشد به تنت

و ديد بعدِ خزان نوبت زمستان است
چه برف ها که به جانت نشست و شد کفنت


#امیر_عباس_بختیاری


امیرعباس بختیاری | دوره ششم آفتابگردان ها

16 فروردین 1396 1420 0 5

حبس

از این ابهام بی پایان،از آن آغاز می ترسم
کبوتر بچه ای هستم که از پرواز می ترسم

شبيه عشق ممنوعی ، درون سينه‌ای حبسم
من آن احساس پنهانم که از ابراز می‌ترسم

منم آن تار بی‌تاری که گم شد کنجِ انباری
گلويی خسته و پیرم که از آواز می‌ترسم

تفأل می‌زنم ، اما جوابش را نمی‌خوانم
که از تعبير فال خواجه‌ی شيراز می‌ترسم

ميان گور ، خوش بودم که با لطف مسيحايی
به دنيا آمدم ، اما از اين اعجاز می‌ترسم

من از دنیا نمی خواهم بجز آرامش رفتن
از این ابهام بی پایان،از آن آغاز می ترسم

امیرعباس بختیاری | دوره ششم آفتابگردان ها

04 اسفند 1395 1142 2 3.29