ﺳﻪشنبه, 04 اردیبهشت,1403 |

باران اسیدی

بازگشتیم به شهر

وتاول هایمان را 

   زیر لباس ها پنهان کردیم
شهر زیر پای عابران
    زخم برداشته بود
و خونی که بند نمی آمد ادامه بارانی بود
  که روزی زیر آسمان سردشت 
    بر ما بارید بود
چتر به همراه نداشتیم
جان پناه نداشتیم

مردمان خاورمیانه ایم
    و باران بر همه ما یکسان می بارد
بر یمن ، 
        شام 
و بر گونه های زخم خورده ما !

 


مرضیه انساندوست | دوره ششم آفتابگردان ها

19 اسفند 1395 1283 1 4

خونریزی خاطره

ردّ ِ تو ، همیشه هست، توی سر من
انگــار کسـی زده ست، توی سر من

تعـریف دقیــق و کامل هـر سر درد
خونریزی خاطره ست، توی سر من

"محمدجواد قیاسی"


محمدجواد قیاسی | دوره ششم آفتابگردان ها

18 اسفند 1395 1148 0 2.25

بذر جنون

تا فکر تو را مدام در سر دارم 

از اول شب تا به سحر می بارم

 

از بس که هوای عشق حاصلخیز است

هی بذر جنون در سر خود می کارم

 

#عفت_نظری


| آفتابگردان ها

18 اسفند 1395 862 2 5

ای اشک!

از درد، از آشنای من حرف بزن
از هر شبِ ماجرای من حرف بزن
درباره‌ی عشق، عاجزم از گفتن
ای اشک! بیا؛ به جای من حرف بزن

ای گوشه‌نشین منزوی! گریه نکن
این‌گونه ز دست می‌روی، گریه نکن
حالا که شکسته‌ای، ولی ای دل من!
یک‌روز بزرگ می‌شوی... گریه نکن


محمدرضا معلمی | دوره پنجم آفتابگردان ها

14 اسفند 1395 1856 3 4

دستان خدا می لرزید

دیوار و در خانه ی ما می لرزید
مادر که به هنگام دعا می لرزید

دل کندن از او کار یداللّه نبود
آنگونه که دستان خدا می لرزید

#محمدجواد_قیاسی

محمدجواد قیاسی | دوره ششم آفتابگردان ها

12 اسفند 1395 1119 0 2.21

صراط

 

جز حضرت دلبر که در هستی مقیم ست

دیگر وجودی نیست، پس عالم قدیم ست

 

با چشم دل بنگر به گیتی تا ببینی

گیسوی معشوقه صراط المستقیم ست


احمد کریمی لیچائی | دوره ششم آفتابگردان ها

03 اسفند 1395 1183 0 4

وقتی برایش شعر می‌گویی ...

وقتی برایش شعر می‌گویی، حواسش نیست
دنیا برایت می شود در حکم یک زندان
کِز می‌کنی یک گوشه از سلول و هرلحظه
او را تصور می‌کنی در نقش زندان‌بان
 

دنیای تو یعنی تماشا از پس میله
دنیای او یک راهرو زیر قدم‌هایش
تو از پس میله برایش شعر می‌گویی
شعری برای خستگی چشم زیبایش
 

چشمان او محتاج یک لالایی شیرین
اما چنان غرق است در این نقش اجباری
گویا پر از دنیا کشیده در همین لحظه
بازیگر مغرور این سریال تکراری
 

زنگی برای استراحت می‌خورد هر روز
تو هستی و یک کاغذ کاهیِ در مشتت
هر روز می خواهی که دستت رو شود اما
باز استرس دست تو را می بندد از پشتت
 

شعر تو می ماند به روی کاغذ کاهی
هر روز از تو دورتر چشمان زندان بان
گویا توجه بیش از این لازم نبود و نیست
در حال این زندانیِ آرام در زندان
 

زندان به تاریکی‌اش افزوده در این شب‌ها؟!
یا کم شده سوی نگاه خسته‌ات شاعر؟!
با این که می‌گردی نمی‌بینی نشان از او
یا کاغذ کاهی و دست بسته‌ات شاعر
 

دور و بر سلول خود دیگر نمی‌بینی
حتی نشان از میله ای، گویا که آزادی
اما به روی تخت خوابت باز می‌بینی
آن شعر روی کاغذت را دست او دادی
 

ای شاعر خسته که خو کردی به این زندان
بیرون بیا از قصه ها، این خواب‌هایت چیست؟!
دیگر بخواب آرام روی تخت خوابت چون
وقتی برایش شعر می‌گویی حواسش نیست


رضا کمالی | دوره ششم آفتابگردان ها

01 اسفند 1395 1502 2 4.17

مسیر سبز

بسم الله الرحمان الرحیم

 

اخم تو شبیه قهوه ی قاجاری

چشم تو چنان قبیله ی تاتاری

با این همه اوضاع دلت سرسبز است

مانند مسیر سبز گرگان_ساری...

 

سید مصطفی صالحی


نابنده | دوره ششم آفتابگردان ها

01 اسفند 1395 1238 0 5

حاج احمد...

مانند تویی که به منَش برگشته
نفس و نَفَسی که به تنَش برگشته

ای کاش که رهبرم بگوید یک روز
حاج احمد من به میهنش برگشته

 

"محمدجواد قیاسی"
 

 

 


محمدجواد قیاسی | دوره ششم آفتابگردان ها

01 اسفند 1395 1612 0 4.63

برف می بارد

برف می بارد

یا کمی بهتر بگویم

از دهان آسمان دارد

در کمال باشکوهی

حرف می بارد.

 

برف تا بارید

ناگهان جاده

با ظرافت های بی پایان کفن پوشید.

 

جاده با یاد قیامت

بر سر آبستن مرگ است.

 

این چه احوالیست

شاخه باغ بهاری دل

چرا اینگونه

بی برگ است؟

 

قاصدی ایکاش می آمد

در این سرما

با خبرهای خوشی از حال گنجشکان

باعث دلگرمی ما مردمان می شد.

اینچنین آن عالم پیری که حافظ گفته بود از آن

دگرباره جوان میشد. *

 

برف می بارد

من نمی دانم چرا باید

جای بیرون رفتن و جای خوشامدگویی مهمان

بی رمق بنشینم اینجا شعر بنویسم.

 

برف آمد

می روم شادان به استقبال

تا بگیرم نامه از این قاصد خوشحال!

 

سعید بابائی

 

*نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

 

حضرت لسان الغیب حافظ


سعید بابائی | دوره دوم آفتابگردان ها

22 بهمن 1395 1771 3 4.5

ماه

حالا که برگشته ای


چراغها همه خوابند


ماه، مهمان خانه ی من است !

 

 

شهریار شفیعی
 


شهریار شفیعی | دوره سوم آفتابگردان ها

18 بهمن 1395 2376 5 2.43

خبر

تقدیم به مادران چشم براه مدافعان حرم که  منتظر پیکر فرزندانشان هستند

خبر آمد که تو جا مانده ای آنجا پسرم
چه کنم از غم تو باز گرفته کمرم

تازه می خواستم از دخترشان قول... ولی
باید امشب خبر خوش ببرم یا نبرم؟!

خودشان محض تسلای دلم آمده اند
غرق اشک است حرم آمده ای در نظرم

از همان کودکیت هم به پریدن مشتاق…
بودی و هیچ نگفتی که چگونه بپرم

شد گوارای وجودت به خدا پیوستی
نکند فکر کنی سوخته باشد جگرم

نه عزیزم  تو سرافراز نمودی مارا
تا که خالی نشود سنگر اسلام و حرم

هر زمان خواستی اما تو بیا و برگرد
مثل این مادر همسایه ببین پشت درم


عفت نظری

1394/01/24


| آفتابگردان ها

15 بهمن 1395 1749 0 2.8

شعر بداهه دختران آفتابگردان، دوره پنجم

بداهه گروه #آيينه_گردانها به مناسب ميلاد با سعادت عقيله بنی هاشم، حضرت زينب كبری سلام‌الله‌عليها



«زینب به دنیا آمد و شد زینت بابا»



یک آسمان باران رحمت کوله بارش بود
یک شهر زیر گام های استوارش بود

آمد به دنیا او که نام دیگرش صبر است
نه، صبر هم مبهوت قلب بردبارش بود

او روشنی بخش جهان بود و در این عالم
خورشید بود و کهکشان ها در مدارش بود

وقتی که روی فرش خاکی گام بر می داشت
چشمان آبی فلک، محو وقارش بود

کی چشم نامحرم به روی ماه او افتاد؟!
وقتی همیشه یک فرشته پرده دارش بود

از نسل آب و آینه، از نسل باران بود
دریا به دریا رود حتی بی قرارش بود

پرهیزكار و مهربان و با وقار و پاک
این گوشه ای از وصف های بی شمارش بود

گنجینه ی نور و حقیقت، دانش و عرفان
در یک کلام آیینه ی پروردگارش بود

او آیه ای از کوثر و طاها و یاسین است
تفسیر ناس و قدر هم در اختیارش بود

استاد علم و فضل و قرآن و معارف شد
هر کس که زینب لحظه ای آموزگارش بود

در غیرت و بی باکی و در عفت و پاکی
او یا علی میگفت و یا زهرا شعارش بود

در صورت و در سیرت او مرتضی پیداست
چون زینب از هر جنبه ای آیینه دارش بود

با هر کلامش ضربه ای بر جان باطل زد
دخت علی، میراث دار ذوالفقارش بود

از هيچ گرگی در بيابان ها نمي ترسید
هرکس که شیری مثل زینب در كنارش بود

از وصف نسل پاک پیغمبر همین بس که
یک شیرزن مانند زینب افتخارش بود

هرگز کسی مانند زینب اینچنین داده ست
در راه دین هر آنکه را دار و ندارش بود؟

امروز با جانش نگهبان حريم اوست
هركس كه از عمق وجودش جان نثارش بود

پاداش صبرش را حضوری سبز خواهد داد
«مردی» که او از ابتدا در «انتظار»ش بود

#زهرا_هدایتی
#عاطفه_جوشقانیان
#مهشید_مصلحت_جو
#عفت_نظری
#فاطمه_عارف_نژاد
#سایه_رحیمیان_نعیم
#زهرا_امیری
#سیده_مریم_اسدالهی


#دوره_پنجم_آفتابگردانها

 

#عیدتان_عید_باد!

 

 


سیده مریم اسدالهی | دوره پنجم آفتابگردان ها

15 بهمن 1395 1115 1 5

به شهيدان قسم دلم تنگ است

اتوبان، قم، عوارضي، تهران

من سراسيمه ميرسم از راه

گنبدي و مناره اي و… حرم!

السلام عليك روح الله!

 

وارد صحن ميشوم آرام

تا كه عرض ارادتي بكنم

هم ببندم دوباره پيماني

تا مبادا كه غفلتي بكنم

 

چه شلوغ است دورتان امروز

جمعيت هست و شوق مهماني

ميپذيري ميان اين مردم

يك جوان با هواي باراني؟

 

من گمان ميكنم كنار ضريح

عطر و طعم حضورتان جاري ست

ميشود با تو درد دل كنم و

تو ببخشي اگر كه تكراري ست 

 

يا ببخشي اگر كه صحبت من

مستحبات اين زيارت نيست

به شهيدان قسم دلم تنگ است 

به خدا قصد من جسارت نيست

 

چه شكوهي به هم زده آقا!

حرم از نقشه هاي يارانت

من شنيدم كه فرق دارد با

سازه ي ساده ي جمارانت…

 

من جماران نرفته ميدانم

جنس تو جنس اين حرم ها نيست

چه كسي مانده كه نميداند

كه خميني به سادگي مي زيست؟

 

بگذريم از حرم… اجازه بده

دوستان را رها كنم كم كم

برسم به نفوذ دشمن ها

به نفوذي خزنده و مبهم…

 

واي اگر دست هاي پنهاني

پشت پرده كمك كنند او را

گرگ را بين گله راه دهند

با قلم مو بزك كنند او را

 

كم كم اینگونه نرم و آهسته

دست تحريف ميرسد به شما

خاطراتي كه نو به نو هر روز 

نسبتي تازه ميدهد به شما…

 

بين اين موج ها، هياهوها

يك طرف هم صحيفه ي نور است

بايد انگار پرس و جو كنمت!

چه امامي؟ كدام منظور است؟

 

ولي القصه من دلم قرص است

كه تو حرفت نميرود از ياد

كه فقط ميكنم دعا هر شب

سر سيدعلي سلامت باد!

 

در كنار تمام اين غم ها

از حكايات عشق بايد گفت

آنطرف تر ز مرز ايران از

كربلاي دمشق بايد گفت

 

باز پوتين به پا، به سر سربند

عده اي عشق شان به گمنامي ست

روي دوش تمامشان امروز

علم انقلاب اسلامي ست

 

بچه هاي شما دوباره به جنگ

ميروند و شهيد مي آيند

با هزاران ستاره روي بدن

در لباسي سپيد مي آيند
 

انقلاب از قديم زنده تر است

و دفاع مقدسش باقي ست

پشت اين مردهاي آزاده

دست خونين حضرت ساقي ست

 

و دعا كن شما كه يك جمعه

به همين زودي، از افق، خورشيد

بدرخشد… بهار برگردد…

برسد موعد جهاني عيد…


فاطمه عارف نژاد | دوره پنجم آفتابگردان ها

12 بهمن 1395 2384 4 4.67

یک روز...

بر تاج درخت ما بسی بودی تو

فریاد رسِ هر نفسی بودی تو

ای برگ چرا به زیر پا افتادی!

یک روز برای خود کسی بودی تو...


سیده مرضیه یثربی | دوره پنجم آفتابگردان ها

11 بهمن 1395 2385 2 4.5
صفحه 24 از 29ابتدا   قبلی   19  20  21  22  23  [24]  25  26  27  28  بعدی   انتها