پنجشنبه, 06 اردیبهشت,1403 |

تاب بازی

تاب بازی
آرزو بود
برای دختری که

پدرش

دست هایش را در میدان مین جا گذاشته بود.

شهریار شفیعی


شهریار شفیعی | دوره سوم آفتابگردان ها

08 مرداد 1397 1103 0 5

با نام علی (ع)

با نام که کیسه دوخت؟ با نام که تاخت؟
با نام علی چه قصه هایی که نساخت

دستی که بدو سپرده شد بیت المال
دستان برادران خود را نگداخت

 

شهریار شفیعی


شهریار شفیعی | دوره سوم آفتابگردان ها

10 تیر 1396 1475 0 4.75

ماه

حالا که برگشته ای


چراغها همه خوابند


ماه، مهمان خانه ی من است !

 

 

شهریار شفیعی
 


شهریار شفیعی | دوره سوم آفتابگردان ها

18 بهمن 1395 2381 5 2.43

دلم

دلم
شبیه بادبادکی
هم آغوش شاخه ها شده است
و من
کودک لالی که
صدای فریادش را
تنها، درخت می شنود .


شهریار شفیعی


شهریار شفیعی | دوره سوم آفتابگردان ها

11 بهمن 1395 2016 0 4.67

صلح

تمام روز 
برای رسیدن به او جان می کندم
که شب
تنها از زندگی
بالشمان مشترک شود
اما من
هیاهوی میدان مرکزی شهر بودم
قبل از اعدام 
و او
آرامش کشوری ویران بود
بعد از صلح...

 

شهریار شفیعی 
 


شهریار شفیعی | دوره سوم آفتابگردان ها

03 بهمن 1395 1960 0 3

مادر

تقدیم به مادران  غواصان هشت سال جنگ تحمیلی
 

غروب که شد 
کنار اروند برو
مد می شود و به احترامت از جا بر می خیزد.

رود، پر از گوش ماهی هاست مادر جان
بگو که پدرش چقدر زنده ماند 
تا حجله ی دامادی اش را ببیند
بپرس چرا رود تمام تنش را پس نداد؟
صدفها را یکی یکی بردار 
بی شک چشم یونس ات
در شکم یکیشان است.
کاسه ی دستانت ترک برداشته اما 
جرعه ای از آب بردار 
بوی دسته گلت را می دهد.

صبح که شد 
برگرد مادر جان
اروند برایت تعظیم خواهد کرد.

 

شهریار شفیعی
 


شهریار شفیعی | دوره سوم آفتابگردان ها

15 دی 1395 2417 2 5

گمنام

تو می توانستی 
در اصلاندوز یا ترکمنچای 
اسبت را زین کرده 
با کلاهی پشمی 
پشت عباس میرزا باشی 
شکست هم خورده بودی اگر 
نامت، ننگی به پیشانی این قوم نمی شد.

یا می توانستی چوپانی باشی
عشقت را به رود می سپردی اگر 
پیغمبر قبیله ات می شدی.

اما تو سربازی خاکی بودی 
با لهجه ی سرد آذری 
و داغ دیده از آفتاب جنوب 
و داغ دیده از مردمی که به "قاف" تو می خندند
چون تو سیمرغ شان بودی.

خنده دار است که این روزها
قرصها
حرف های زیر زبانت را می کِشند
و نامه ات روی میز اداره ها گم می شود
امان از چرخ های ویلچر
که دیگر تاول دست هایت از شیمیایی نیست.

بلند شو پدر 
خاک لباست را بتکان 
دستی به موهایت بکش 
و راحت بمیر
تو گمنام شدی 
تا بزرگی نامت ، کمر سنگ مزار را نشکند.

 

شهریار شفیعی


شهریار شفیعی | دوره سوم آفتابگردان ها

18 آذر 1395 2487 6 4.83