جمعه, 10 فروردین,1403 |

آسیمه

در باورم نمی گنجد یا باورش ندارم من؟
مخلوق خالقی یا نه محصول انفجارم من!؟

 

روزی به ارث خواهم برد پاییز عمر را اما
از زندگی چه می خواهم حالا که در بهارم من

 

خوردیم از آنچه پیش از ما یک عده کاشتند اما
پایان این تسلسل چیست تا دانه ای بکارم من

 

سرباز خسته ای در من می پرسد آخر این جنگ
مقهور سرنوشتم یا بر گرده اش سوارم من

 

نه می روم نه می مانم نه ساکتم نه می خوانم
اصلا چرا نمی دانم این قدر بی قرارم من

 

ذهنی ملول و مملو از انگاره های نامفهوم
ذهنی پر از سوالات ممنوعِ ناگوارم من

 

مانند برهه ی گنگی از بینهایت تاریخ
یا غار سرد و تاریکی در پشت آبشارم من

 

آنسوی ابرها هر شب دنبال شانه ی امنی
می گردم و نمی یابم تا اندکی ببارم من

 

سیاره ای پریشان که بعد از هزاره ها یک شب
در جستجوی خوشبختی خارج شد از مدارم من

 

تن می دهم به نابودی تا رستگارتر باشم
از من فرار کن زیرا یک جوخه انتحارم من


امیرعباس قبادی | دوره ششم آفتابگردان ها

18 اسفند 1398 973 0 5

زندانیِ آزادی

  • هر روز در آیینه می بینم زوالم را
  • تنها از او پنهان نمی دارم ملالم را
  • می پرسمش از علت اندوهم اما او
  • پس می دهد مانند طوطی ها سوالم را
  • آیینه در ابهام تصویرم مقصر نیست
  • آهم مکدر کرده تصویر زلالم را
  • فهمیده ام به سرنوشتی گنگ محکومم
  • حالا که فنجانها نمی فهمند فالم را
  • وقتی مرا می آفریدی از چه رو در من
  • می پروراندی آرزوهای محالم را
  • خوش داشتی زندانی آزادیم باشم
  • پیش از رهایی چیده ای از عمد بالم را
  • ای عشق ای تنها دلیل زندگی بی تو
  • غم ها به یغما میبرند اندک مجالم را

امیرعباس قبادی | دوره ششم آفتابگردان ها

08 مرداد 1397 895 0

یاد تو

می فشارم سر خود را به گریبان امشب
زده آتش گذر یاد تو بر جان امشب
خبری از تو درین شام سیه نیست که نیست
نیست راهی بر خورشید فروزان امشب
تو چه دانی که در این دشت بلا خیز به من
می رسد از هنر عشق تو حرمان امشب
ابرها منتظر دیدن چشمان تواند
تا ببارند شبیه من گریان امشب
در تکاپوي رسیدن به گل روی تو ،باد
می زند زوزه کشان سر به بیابان امشب
بحر بوسیدن سیمای نگارین تو باز
خم شده تا لب تو سرو خرامان امشب
بس که با یاد تو صیقل زده ام بر دل خود
شده در خانه ی دل آینه بندان امشب


امیرعباس قبادی | دوره ششم آفتابگردان ها

11 فروردین 1396 1457 1 3

شب تاب ها

در سوگ نارسیدن صبحت تزروها
با گریه نغمه های پر از غم سروده اند
کوچیده اند دسته به دسته به آسمان
انگار تا به حال زمینی نبوده اند

بی تاب شبنم سحرت مانده است دشت
تا رنگ زندگی بنشانی به روی او
اما دریغ در دل این تیره شامگاه
همواره دورتر شده است آرزوی او

دریای خاطرات تو در زیر نور ماه
پیش امد وسواحل دل را خراب کرد
دنیای رنگ رنگ مرا پیش چشم من
بی هیچ ترس و واهمه ای غرق آب کرد

دستان شب به خون تو آغشته است و باز
شب تاب ها برای تو ماتم گرفته اند
آنها برای يافتن قبر آفتاب
خاموش تا نظرگه مهتاب رفته اند


امیرعباس قبادی | دوره ششم آفتابگردان ها

10 فروردین 1396 1354 0 5