جمعه, 31 فروردین,1403 |

انبوهِ اندوه (غزل)

باید چگونه بگویم با تو پریشانی‌ام را؟

باور کن آیینه‌ی من! خط‌های پیشانی‌ام را

 

آری! من آن حجمِ سبزم کز آسمان می‌سرودم

حالا ببین در بهاران، خشکِ زمستانی‌ام را

 

حالا ببین بعد عمری در سایهی پُر فروغت

شعری نمی‌گیرد امروز "دستان سیمانی‌ام" را

 

می‌بارد انبوهِ اندوه، در ازدحامِ نبودت

باید بپوشم دوباره، انگار بارانی‌ام را

 

این خُلق قاجاری توست، جز این گزیری نداری

می‌گیرد آخر دو چشمت، چشمانِ کرمانی‌ام را

 

دور از تو عمرم هدر شد ، دور از تو! از غم شکستم

باور کن آیینه‌ی من! خط‌های پیشانی‌ام را


مبین مقتدر پُرمهر | دوره هشتم آفتابگردان ها

21 دی 1399 1914 0 5