جمعه, 07 اردیبهشت,1403 |

برف

با چشم ترش مرا به حرف آورده است

گویا که نشانه ای شگرف آورده است

 

با هر لفظش هزار معنا دارد

این نامه ای از خداست، برف آورده است ...


سعید بابائی | دوره دوم آفتابگردان ها

26 دی 1395 1219 0 5

" روزی که ..."

روز عدل؛

روز برابری؛

روزی که کوه ها به دره ها می ریزد...

خدا کند که ببینم،

ریختن دریا را به کویر!


عظیمه رئیسی مهرآبادی | دوره پنجم آفتابگردان ها

26 دی 1395 1824 0 3.8

بازیگری


بسیار ظریف صحنه سازی کردی
هر آنچه مُضارع است ماضی کردی

بازیگریت حرف ندارد به خدا
با زندگی ام قشنگ بازی کردی

#عفت_نظری


| آفتابگردان ها

25 دی 1395 1600 1 4.67

اسکار

«اسکار»


از درد زانوتو بغل کردی
تا کی دیگه حال  تو بد باشه
تا کی آخه جای تو و دردات
تو فیلم های مستند باشه

هوش ازسر شعرام پریدن باز
بازم عصای تو شده ژسه
بازم فشارت اومده رو پنج
دسات چقد این روزا بی حسه

دستای سردت میگه این روزا
آغوشِ تو یخ بسته شم گرمه
هر دردی داری من خریدارم
این روزا که بازار غم گرمه

می گفتی  دختر عین آیینه س
اما شکستم حجمِ دردت رو
من رنگ وروم هی مثل گچ میشه
وقتی که رنگ وروی زردت رو -

- می بینم و یه صفحه ی تاریک
دنیامو می پوشونه از دیوار
ای کاش میشد رو به دردت گفت
دس از سر بابای من بردار

وقتی که می بینم تو افتادی
رو دس سنگ فرش خیابونا
من دس وپاهاتو که می گیرم
شعرام تشنج می کنن بابا

بالا سرت هی اشک می ریزم
واسم بخند ،تنها یکم دیگه
تو جم وجور میشی و این مردم
اصلا نمی ریزن بهم دیگه

فیلم سرت رو که می کوبونی
هرشب خودِ دیوار می گیره
نقش زمین میشی وانگاری
داره تنت اسکار می گیره


#سمانه_احمدیان


| آفتابگردان ها

23 دی 1395 1561 0 5

"توت"

برایت یک سبد
شاه توت چیده ام
توت یا
گندم یا
سیب یا
هر میوه ی ممنوعه ای را
برای دوباره دیدن طلوع لبخندت
از درخت یا
از بهشت یا
از هر جهنم دره ی دیگری
میچینم...
بگو ببینم
اصلا "توت" دوست داری؟...

#امیرمحمد_عسکرکافی
#آفتابگردانها #شهرستان_ادب

 


امیرمحمد عسکرکافی | دوره پنجم آفتابگردان ها

19 دی 1395 4056 0 4

برای تو

خوشبخت آن کسی که فقط آشنای توست
خوشبخت تر منم که جهانم برای توست


دیروز اگر هوای کسی در سرم نبود
حالا ببین نفس به نفس در هوای توست


چشمم کویر تشنه ی باران ندیده بود
امروز ابری ام -به خدا- از دعای توست


باران گرفته است و به این فکر می کنم-
شاید صدای بارش باران صدای توست


گاهی بمان که خیره شوم در نگاه تو
آخر دلیل دیدن من، چشم های توست


"در نقطه نقطه ی دل من پا گذاشتی
خوش باد خانه ای که در آن رد پای توست"


حالا به انتهای غزل فکر می کنم
تازه شروع قصه ی پر ماجرای توست

حمید روشنایی


حمید روشنایی | دوره چهارم آفتابگردان ها

18 دی 1395 2578 3 5

داغ

گمونم یوسُفت توو چاه مُرده 

 

ستاره چِشم بسته، ماه مُرده 

 

عزیزی که به دیدارِت می یومد

 

خبر دادند بین راه مُرده 


ماهلو پرست | دوره چهارم آفتابگردان ها

16 دی 1395 2762 3 4.2

مادر

تقدیم به مادران  غواصان هشت سال جنگ تحمیلی
 

غروب که شد 
کنار اروند برو
مد می شود و به احترامت از جا بر می خیزد.

رود، پر از گوش ماهی هاست مادر جان
بگو که پدرش چقدر زنده ماند 
تا حجله ی دامادی اش را ببیند
بپرس چرا رود تمام تنش را پس نداد؟
صدفها را یکی یکی بردار 
بی شک چشم یونس ات
در شکم یکیشان است.
کاسه ی دستانت ترک برداشته اما 
جرعه ای از آب بردار 
بوی دسته گلت را می دهد.

صبح که شد 
برگرد مادر جان
اروند برایت تعظیم خواهد کرد.

 

شهریار شفیعی
 


شهریار شفیعی | دوره سوم آفتابگردان ها

15 دی 1395 2422 2 5

گریه

رها کنید مرا بی حساب می گریم
منی که میشوم از غصه آب میگریم

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را؟
سوال میکنی و در جواب میگریم

دعا دعا به دعا خواستم تو را هر شب
دعای من که نشد مستجاب..میگریم

غزل،قصیده..چه فرقی است وقت دلتنگی؟
که با شنیدن هر بیت ناب میگریم

شراب میخوری از التهاب میخندی
شراب میخورم از التهاب میگریم

چه حال زار و نزاری که در میانه شب
که در میانه شب...گرم خواب میگریم!
 


محمد صفری اقدم | دوره پنجم آفتابگردان ها

14 دی 1395 3530 3 5

دشمن سقوط «سلسله» را برنتافته است

به بی بصیرتان

دشمن سقوط «سلسله» را بر نتافته است
ختم به خیر غائله را بر نتافته است
همچون سگی که قافله را بر نتافته است
از لحظه ای که شور حسینی بلند شد
از هر مناره بانگ خمینی بلند شد

جنگی که در گرفت پیاپی ادامه یافت
وعده وعید سلطنت ری ادامه یافت
فتنه به فتنه تا «نهم دی» ادامه یافت
می خواستند باورمان را عوض کنند
اندیشه های برترمان را عوض کنند

بالا گرفت دشمنی عمرو عاص ها
در گیر و دار بازی این بی حواس ها
اینگونه بود قصه ی حق ناشناس ها:
قرآن به نیزه رفت، علی بی سپاه ماند
باری میان معرکه بی تکیه گاه ماند

آنان که مهر میهن خود را فروختند،
یکجا شکوه «بهمن» خود را فروختند،
تنها به ارزنی من خود را فروختند
از گرد روی آینه بی قدر تر شدند
در بطن انقلاب «بنی صدر» تر شدند

هر لحظه بود آتشی از گورشان بلند
دشمن دمیده بود به شیپورشان بلند
می شد مدام هلهله ی سورشان بلند
آتش به جان زدند به جان، بی بصیرتان
انسانیت کجاست درین گرگ سیرتان؟!

گر چه همیشه در دل جنگ است میهنم
آماج تیرهای فرنگ است میهنم
بیچاره! گربه نیست پلنگ است میهنم
هرگز مباد خون شهیدان هدر شود
خونی که ریختند فراوان هدر شود

در دوستی نفاق به جایی نمی رسد
آنسان که باتلاق به جایی نمی رسد
اینگونه اتفاق به جایی نمی رسد
باری به سنگ خورد حقیرانه تیرشان
پایان گرفت بازی شاه و وزیرشان.

محمد شکری فرد


محمد شکری فرد | دوره دوم آفتابگردان ها

09 دی 1395 1693 2 3

تاجران باغ های پرپر جنگ...


به استقبال غزل سعید بیابانکی

"شما حماسه سروديد و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم و نان درآوردیم... "

*****


هی پاره های  تن از این دور و بر آوردیم
سرباز بردیم از وطن اما سر آوردیم

 

خون جگر تقدیر لیلا های بسیاریست
اکبر (ع )به میدان برده ایم و اصغر (ع) آوردیم

 

با خون  اسماعیل ها عمری نمک گیریم
حال  آن نمک را سهم زخم هاجر آوردیم

 

هر بار که نان و نوا را  در خطر دیدیم
 صد ها جوان بی سر نان  آور آوردیم

 

سرها به روی دوشمان،هی پُست میگیریم
اینقدر پّستیم...آه شورش را در آوریم

 

پرپر شدند انها ،عرقها ریختند و ما...
مااز عرقهاشان گلاب قمصر آوردیم

 


ما تاجران باغهای پرپر جنگیم
ظرف گلاب و میوه های نوبر آوردیم

 

گوش  یتیمان شهیدان نشنود ای کاش
این اعترافی را که بیت اخر آوردیم

 

پامال می شد خون باباهایشان وقتی
مشتی  اَبَر ترسوی دشمن پرور آوردیم

مرضیه_شهیدی


مرضیه شهیدی | دوره چهارم آفتابگردان ها

09 دی 1395 2827 2 5

مدافعان

گفتی که پیمبر کتابم باشم

چون ماه، مرید آفتابم باشم

رفتی که مدافع حرم باشی و من

ماندم که مدافع حجابم باشم


سیده مریم اسدالهی | دوره پنجم آفتابگردان ها

06 دی 1395 1401 1 5

ای دل ای دل...

اسیرِ گرد و غبار ست و تند باد، دلم
نداد گوش به من، دل به من نداد، دلم

 

 کمین نشسته مرا هم به خود دچار کند
به ساده بودن من کرده اعتماد دلم

 

نگفته های مرا هر چه هست می داند
سر مرا به خدا می دهد به باد، دلم

 

"نمی شود به فراموشی ات سپرد و گذشت"۱
تو چشم خوردی و خواندم "واِن یکاد..."، دلم

 

صفای شعر نداری میان این بازار
خدا کند که شود حجره ات کساد، دلم

 

تمام همسفرانت به پای مکتب عشق
رسیده اند به پایان اجتهاد دلم

 

تو مانده ای و منی که نشسته پای دلش
مگر به هم برسیم عرصه معاد، دلم

 


۱. حسین منزوی


محمدمهدی باقری | دوره پنجم آفتابگردان ها

04 دی 1395 2252 1 4.75

بی نصیب

 

از خواب تو شد نصیبمان بیداری 

 

از چشم تو روسیاهی و بیماری 

 

دریا هستم لمیده در ساحل تو 

 

از چشمه ی دور آب بر می داری ؟!


ماهلو پرست | دوره چهارم آفتابگردان ها

04 دی 1395 1899 0 3

شهادت

«بِسمِ رَبِّ الشُّهداء و الصّابِرین»

 

نتیجه تصویری برای شهادت

 

یک عده سر مقام و شهرت دارند

یک عده غم معاش راحت دارند

ارزان مفروش جان خود را کز تو

یک شهر توقع شهادت دارند...

 

#رضا-سهرابی


رضا سهرابی | دوره سوم آفتابگردان ها

03 دی 1395 2434 2 2.16
صفحه 26 از 29ابتدا   قبلی   20  21  22  23  24  25  [26]  27  28  29  بعدی   انتها